كارش رنگ كردن مردم بود.البته يكي از كارهايش. مادرش مي گفت: پسر آخه اين هم شد كار. اين كارها آخر و عاقبت نداره. خدارو خوش نمياد.
او مي خنديد و مي گفت: يه جوري حرف مي زني انگاردارم خلاف مي كنم. مادر اين كارم بهتر از دستفروشي و كارهاي ديگه س. به خصوص وقتي بازي ها ملي يا دربي باشه.
دیدگاهها
بسیارخوب جاافتاده است چون جمله اخرش همه را غافلگیر می کند
موفق باشید
تا کارهای داستانی تان.
موفق باشی
با توجه به ضرورت حذف تمام زواید در داستان مینی مال، بود و نبود جمله اول پسر- یه جوری حرف می زنی .... - در داستان تأثیری ندارد پس می شه حذفش کرد، اما در مجموع با توجه به پایان غیرمترقبه ای که داره داستانک خوبیه. پیروز باشید.
موفق باشید
تقابل زيبايي از مفاهيم سطح و عمق ارائه داده ايد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا