داستان «پرش» نویسنده «هادی عزیزی»

چاپ تاریخ انتشار:

hadi azizi

می‌خواست همه چیز را یک‌باره تمام کند می‌خواست خودش را از شر آن همه ترس خلاص کند.

وقتی آسانسور برج بالا می‌رفت هنوز کمی شک داشت، اما، تمام کودکی‌اش را با پس زمینه ترسی که همیشه همراهش بود در تصویری به بزرگی سی و شش سال عمرش دید.

بر فراز برج میلاد ایستاده بود، تهران را از شمالی‌ترین تا

 جنوبی‌ترین نقطه… آن وقایع نگاشت مصور خاطرات ترس‌اندوش را از نظر گذراند.

می‌خواست همه چیز را تمام کند چشمانش را بست و پرید.

حالا که در بین زمین و آسمان بود دیگر ترس‌هایش همراهش نبود و تنها اتصالش با گذشته طناب بانجی جامپینگی بود که به پایش بسته شده بود. ■

داستان «پرش» نویسنده «هادی عزیزی»