رو به باد/ گلاره چگيني

چاپ تاریخ انتشار:

رو به باد

ته مونده‌ی غذا‌ها رو می‌ریزه پشت پنجره واسه پرنده‌ها... اما همیشه قبل از اینکه پرنده‌ای بیاد باد اونا رو می‌بره... یکم‌‌اش می‌ریزه تو حیاط خونه بغلی... یکم‌اش هم تو حیاط خودمون وا سه پرنده‌های آشنا... بقیّه‌اش نمی‌دونم سهم کدوم پرنده می‌شه... احتمالا مال این حوالی نیست .


داستانك دوم

دادي به بادم...

سربازی که تموم شد... دوباره همون فکرها...  روزهایی که اون بالا تو اون ایستگاه کوچولو سرپُستش بود... همون لحظه‌هایی رو دیده بود که سال‌ها منتظرش بود... بعدِ ازدواج می‌رن پابوس امام رضاُ بعدش زندگی مشترکشونُ شروع می‌کنن و شاید چن‌تا بچهُ... چشم‌هاش کم کم دارن گرم خواب می‌شن... از اینجا تا تبریز خیلی راهِ .