داستانک «در میان چرخ‌ دنده های تکنولوژی» نویسنده «راضیه سلیمی»

چاپ تاریخ انتشار:

razie salimi

چند بار زنگ زدم، اما کسی جواب نداد. حتما مادرم زنگ آیفون را قطع کرده بود. از وقتی کانال آشپزی راه انداخته، ضبط کردن وویس و ویدئو و گرفتن عکس از غذاها و شیرینی‌های مختلف کارش شده است.

همیشه مجبوریم قبل از غذا مدتی فقط به میز چیده شده نگاه کنیم و بعد هم غذای سرد شده بخوریم.  کلید را توی قفل چرخاندم و وارد خانه شدم. قبل از این‌که بخواهم لب از لب باز کنم، پدرم که روی مبل لم داده بود و با گوشی‌اش ور می‌رفت، انگشت اشاره‌اش را جلوی بینی‌اش گرفت. سرم را به علامت سلام تکان دادم و او هم سرش را تکان داد. از حالت دهان و چشم‌هایش معلوم بود حسابی کلافه شده است. صدای مادرم از آشپزخانه می‌آمد. به سمت آشپزخانه رفتم. مادرم در حال ضبط وویس بود. تا من را دید انگشتش را گرفت جلوی بینی‌اش. خانه‌مان شبیه راهروهای بیمارستان شده بود. به هر طرف سر بر‌می‌گرداندی به سکوت دعوت می‌شدی. برگشتم و کوله‌ام را پرت کردم روی مبل. از گوشه‌ی چشمانم می‌دیدم که پدرم حرکاتم را می پاید. صدای قار و قور شکمم در آمده بود. رفتم داخل آشپزخانه. در یخچال را باز کردم که مادرم موبایل به دست به سراغم آمد و همان‌طور که طرز تهیه‌ی کوفته را توضیح می‌داد، در یخچال را بست و به شیر آب و دست من اشاره کرد. چشم و ابرویی آمدم و رفتم دستم را شستم و دوباره برگشتم سراغ یخچال. نگاهی از بالا به پایین انداختم. کتلت‌هایی که داخل ظرف شیشه‌ای بود بیرون آوردم و روی کانتر گذاشتم. نان آوردم و مشغول خوردن شدم. سرم پایین بود و به صفحه گوشی‌ام نگاه می‌کردم که متوجه شدم پدرم بال بال می‌زند. سرم را بالا آوردم. دستش را مثل لیوان کرد و آب خواست. لیوان را برداشتم تا برایش آب بریزم. دستم چرب بود. لیوان سر خورد و افتاد و شکست. مادرم با شنیدن صدا از جا پرید. اما خودش را از تک و تا نینداخت و هم‌چنان صحبت می‌کرد. پدرم هم که با صدای شکستن، از گوشی‌اش دل کند و آمده بود کنار کانتر، دستش را شبیه ضربه زدن به جلو تکان داد که یعنی خاک بر سرت. اگر مجبور به سکوت نبود حتما می‌گفت پسره‌ی چلمن دست و پا چلفتی دو سال دیگه باید بری دانشگاه عرضه ی هیچ کاری نداری. ورد زبانش بود و هر چیزی را بهانه می کرد تا به من ‌ثابت کند بی‌عرضه‌ام. خواستم شیشه‌ها را جمع کنم ، مادرم دستش را تکان داد و ورودی آشپزخانه را نشان داد و بیرونم کرد. لقمه‌ای از کتلت درست کردم و رفتم روی مبل نشستم. مشغول خوردن غذا و ور رفتن با گوشی‌ام بودم که متوجه شدم پدر باز حرفی دارد. بینی‌اش را گرفته بود. قیافه‌اش را در هم کرده بود و به جورابم اشاره می‌کرد. مجبور شدم بروم داخل حمام جوراب هایم را دربیاورم و پاهایم را بشورم. از حمام که بیرون آمدم، مادر در حال عکس گرفتن از داخل قابلمه‌ی کوفته بود. خدا را شکر به مرحله‌ی نهایی قضیه رسیده بودیم. پشت هم عکس می‌گرفت. من به فکر خوردن بقیه‌ی لقمه‌ام بودم. خواستم برگردم سر جایم. پاهایم خیس بود و روی سرامیک سر خوردم و با صدای وحشتناکی نقش زمین شدم. مادرم ترسید و جیغ زد. اما بعد فهمیدم جیغش به خاطر من نبود.گوشی‌اش افتاد توی قابلمه‌ی کوفته.

داستانک «در میان چرخ‌ دنده های تکنولوژی» نویسنده «راضیه سلیمی»