دستانش را از پشت گره کرده و در سکوت قدم میزند؛ اما در نهایت روبروی بزرگترین تابلو میایستد و با شگفتزدگی به آن خیره میشود. راهنمای موزه که تعجبش را میبیند، به او نزدیک شده و با صدای آرامی شروع میکند به تکرار توضیحات همیشگی:
-احتمالا با زندگینامه این نقاش آشنایی دارید. میگن زندگی سختی داشته. پدرش دست بزن داشت؛ برای همین بود که مادرش فرار کرد و هیچ وقت برنگشت. گمون کنم اون موقع شش سال بیشتر نداشت...
سرش را به علامت تشکر تکان میدهد و میرود سراغ تابلوی بعدی. این یکی هم شباهت بسیاری به قبلیها دارد. داستانها، سبکها و رنگها متفاوت هستند، بااینحال همگی ویژگی مشترکی دارند که بعنوان امضای نقاش یاد میشوند؛ مردانی بدون دست، زنانی بدون پا.