چشمهای غریب اسب روی دیوارتوچشمهایش گره خورده بود که مادربا سینی غذا وارد هال شد. بوی عطر زنانه تندی توفضا پیچیده بود.
آخرین قاشق راکه توی دهنش گذاشت زنگ درخانه به صدا درآمد."امیرپسرم ! برو تواتاق سردرست... فردا امتحان داری،آفرین!من قربون اون شکل ماهت..."
حوصله درس خواندن نداشت. رفت روی تختش دراز کشید. دستش سرخورد وازتخت آویزان شد. قاب تکیه داده شده به تخت توجه اش راجلب کرد! خم شد وقاب عکس را برداشت. پدرهمچنان لبخند میزد! اندازه اش باعکس توی هال یکی بود.
رفت توی هال. زنی داشت حرف می زد: "آدم زنده باید زندگی کنه...پرویزآقا مرد زندگیه..."
دیدگاهها
این داستان علی رغم اینکه میل به نشانه ها دارد ولی سوژه و نوع پرداخت آن به هیچ وجه مناسب فلش فیکشن نیست.چرا که تعریف و چارچوب داستانک یا همان فلش فیکشن کاملا متفاوت است.گفتگو و روایت تلخیص شده و ضربه نهایی یا شوک و نوع سوژه از جمله ویژگی های داستانک است در حالی که این داستان بیشتر تمایل به داستانهای همینگوی دارد. ضمن اینکه جای پرداخت شخصیتی و فضاسازی و استفاده از نشانه ها را دارد.
کاش نویسنده های ما کمی تئوری و بیشتر نمونه داستانهای موفقی از نوع فلش فیکشن را بخوانند.
نویسا بمانید
تفاوتي ميان لحن راوي كه داناي كل بود با لحن مادر كه مكالمه اي محاوره اي داشت ديده نمي شد:
....تو چشم هايش گرهخورده بود
...تو فضا پيچيد
...توي دهنش گذاشت
...بروتو اتاق سر درست..
به نظر مي آمد نويسنده تابلوي اسب را نشانه اي براي رسيدن شخصي كه غريبه است خواسته استفاده كند كه متاسفانه نشانه كم رنگ كار شده
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا