سقوط الكي/ گلاره چگيني

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

چشم‌هاش رو که باز کرد... یه مشت اومد خورد تو دماغش؛ خون بیرون زد... سرشو انداخته بود پایینُ داشت خیسی خونِ روی صورتش رو حس می‌کرد... یه ردِ باریک خون از گوشه‌ی لبش راه افتاده بود... زیر چشم‌اش دردِ خفیفی داشت... چشم‌هاش رو بست...

یه جای تاریک انگار... صدای نفس‌ها رو می‌شد شنید... می‌تونست تصور کنه چند‌نفر پشتِ سرش توی تاریکی ایستاده‌ان و به اون مرد رو به‌رویی نگاه می‌کنن و منتظرن... کلاهِ سوییشرتشو گذاشته بود سرش و زانو زده بود جلوش... اونی که جلوش ایستاده بود... زل زده بود تو چشم‌هاش و هی می‌پرسید‌: تو اونُ کشتی‌اش‌؟... چشم‌هاش رو بست...

انگار لباس‌های نظامی تنشون بود‌... صدای نفس‌های خودش، تو گوش‌هاش بود... داشت می‌دویید و چیزی نمی‌دید... اون سوییشرت سیاهش با تاریکی یکی شده بودُ درد توی پاهاش بود... با تاریکی یکی شد و ایستاد... اسلحه‌هاشون رو گرفته بودن سمتشُ منتظر بودن تا حرکتی چیزی بکنه تا دخلش رو بیارن... یه گلوله درست اومد خورد وسط سینه‌اش... چشم‌هاش رو بست...

چشم‌هاش رو باز کرد... یه پسر بچه داشت با گچ دور تنش روی زمین بازی بچه‌ها خط می‌کشید... چشم‌هاش رو بست.  

دیدگاه‌ها   

#6 علی 1390-12-08 06:21
سلام .
یکی از مخاطبای سایت نظری نوشته بود که تا حدودی حق رو به ایشون میدم.
در مورد داستانی نظر داده بودن که این داستان چه چیز جدیدی داره ؟
حالا شدید هم نیاز نیس چیز توش باشه .
ولی وقتی شعر و داستان رو کنار هم میذاریم ، بر خورد می کنیم به یه بهت / که تو داستانای ترجمه ای خیلی هست اما تو داستانای خودمون نه !
شایدم نباید ترجمه ای ها رو میشدن .
در هر صورت داستان کوتاه ایران خودمون تو مرحله ی طفولیته !!
#5 زهرا منصف 1390-12-01 00:47
:)
رفیق خودمانی...
#4 لطف اله 1390-11-30 16:23
بيشتر حالت سقوط و كابوس يك ادم تشنجي را تداعي مي كرد
#3 ققنوس خيس 1390-11-30 15:23
و شايد يك داستان الكي !
#2 طيبه تيموري 1390-11-30 14:07
سلام گلاره و ممنون بخاطر امكاني براي انتشار داستانت دادي
كمي با اين سه نقطه‌ها كه مدام تكرارشون مي‌كني مشكل دارم. نمي‌شه كه انتهاي همه‌ي اين جملات باز باشه
مگر اينكه معناي خاصي منظور تو باشه كه بازم منطقي نيست اينهمه مداومت در القاي يك منظور به خصوص
اما تو اين داستان اتفاق داره با باز كردن چشم درك مي شه و در بخش هايي با تصورات راوي ارائه مي شه
اما بين اين دو فضا يه حلقه گم شده هست كه امكان دريافت درست در انتهاي داستان رو از من مي گيره. اينكه از خودم مي پرسم چرا؟
#1 محمدعلی حسنلو 1390-11-30 01:54
ممنون گلاره .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692