همه چیز عادی به نظر میرسید. درخت گل ابریشم کنار دیوار حیاط و گلهای منگولهایش، حوض آبی رنگ وسط حیاط و گلدان های پریوش دور تا دور حوض، دو صندلی چوبی روی ایوان خانه، آسمان آبی خوش رنگ و تکه های ابر پنبهای وسط آسمان. همه چیز عادی به نظر میرسید. بوی کندر و اسپند فضای خانه را پر کرده بود. شمعهای خاموش جایجای خانه گذاشته شده بودند. دو فنجان نیمه خالی روی میز کنار مبلمان بود. ردی از ماتیکی سرخ رنگ روی لبهی یکی از فنجان ها باقی مانده بود. یک شاخه گل رز سرخ، کنار دیوان حافظ گذاشته شده بود. دیوان حافظ باز بود: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود... خانه بوی خوشی و مستی میداد. درب چوبی دستشویی نیمه باز بود. چراغ دستشویی روشن بود و شیر دستشویی چکه میکرد. لباس تور زنانهای به دستگیرهی درب اتاق خواب آویزان بود. جعبهی دستمال کاغذی کنار تختخواب خالی شده بود. صدای زنگ تلفن بلند شد. کال فرام زیرو، سون، سکس، تری، تو، تو، تو، سون، تو، سون. کال فرام زیرو، سون، سکس، تری، تو، تو، تو، سون، تو، سون و بعد تلفن قطع شد. پنجرهی اتاق خواب نیمه باز بود. کاغذی تا شده روی صندلی میز توالت گذاشته شده بود. نمیدانم برای چه مینویسم، نمی دانم چه کسی یا کسانی این نوشته را میخوانند. نمی دانم فقط میدانم باید بنویسم. محبوبم را اگر یافتید او را آزرده نکنید. محبوبم از این کشور لعنتی رفت. من هم از این دنیای لعنتی میروم. نامه بوی نرم عطر زنانه ای میداد. پایین نامه نوشته شده بود: کتایون. پرتاب از پنجرهی اتاق خواب طبقهی هشتم میتواند منجر به مرگ مغزی شود. رابطهای عاشقانه و سپس پرتاب از پنجرهی اتاق خواب طبقهی هشتم، همه چیز عادی به نظر میرسید.
چت از طریق واتساپ
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا