دلم برای زنی که زیر چادر رنگ و رو رفته اش کنار ایستگاه چمباتمه زده میسوزد. از خیر بسته گزی که برای خواهر کوچولویم گرفتهام و گوشهاش نوشتهام"برای فرشته کوچولو" میگذرم.
خم میشوم و آرام بسته را جلوی زن میگذارم و به سرعت از آنجا دور میشوم و یکی دو ساعتی را در پارک مجاور میپلکم و به آن زن فکر می کنم ...
طبق معمول مادر یک ساعتی زودتر از من از سرکار برگشته، این را از قابلمه روی گاز میفهمم. آرام میروم بالای سر خواهرم که گوشه اتاق خوابیده. جعبهای را محکم به سینهاش چسبانده. سرم را برای بوسیدن پیشانیش نزدیک میکنم؛ با دیدن نوشته روی جعبه کف اتاق ولو میشوم:"برای فرشته کوچولو"
دیدگاهها
در نوشته های بعد به اختیار ملاحظات دلسوزانه تان تأمل خواهم نمود.
به دوست عزیزجناب فلاح هاشمه تبریک می گم.داستانک خوبی است.من که لذت بردم.غافلگیری خوبی داشت.قلم خوبی داری.
به حذف اضافه ها فکرکن.ازدور به داستانت نگاه کن به عنوان یه خواننده.داستان ک خوبیه ارزش صیقل دادن وجلادادن رو داره.....
موفق باشید
به دوست عزیزجناب فلاح هاشمه تبریک می گم.داستانک خوبی است.من که لذت بردم.غافلگیری خوبی داشت.قلم خوبی داری.
به حذف اضافه ها فکرکن.ازدور به داستانت نگاه کن به عنوان یه خواننده.داستان ک خوبیه ارزش صیقل دادن وجلادادن رو داره.....
موفق باشید
درست است که پایان یک داستانک با یک شوک و یک ضربه دراماتیک جذاب می شود اما این پایان نه شوکی داشت و نه دراماتیک بود.
نگاه جدید و متفاوت در داستان کوتاه کوتاه یا داستانک یک مولفه اساسی است.این می تواند ایده ای باشد برای سکانسی از یک فیلم هندی.
متاسفانه جذاب نبود. با وجود شروع فوق العاده و زبان موجز و ساده که مختص داستان مینیمالیستی است ایده ساده انگارانه است.
موفق باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا