داستان «ملوانی دیگر» نویسنده «فرنوش رضایی درجی»

چاپ تاریخ انتشار:

داستان «ملوانی دیگر» نویسنده «فرنوش رضایی درجی»

-جایی بهتر ازاینجا واسه یه قرار عاشقانه پیدا نکردی؟

-کشتی های قدیمی و متروکه جای دنجیه ، کمتر کسی گذرش به اینجاها می افته ،آخه مردم فکر می کنن این کشتیا جای ارواحه .

-عجب

-اینو ملوانا چو انداختن.

-حداقل تمیزش می کردی،نیگا کن ،همه جارو گردوخاک و تارعنکبوت گرفته ،آخه چطور می تونی تو همچین جایی با یه زن....

-سخت نگیر،انقدرام بد نیس. عوضش صدای مرغای دریایی نمی ذاره صدامون رو کسی بشنفه .

-توام برا هرچیزی یه دلیل می یاری.

-بیا ببین برات چی آوردم.

-بازم شکلات فندقی ؟ همون مارک ؟!فقط بلدی از اینا بخری؟!!

- دوست داشتی که؟

-آره اما پدرم همیشه میگفت تکرار دشمن علاقه اس .

-رنگ زرورقشو دوس دارم مثه موهات تو آفتاب برق برق میزنه .

-راستی چرا روبازوت لنگر خالکوبی کردی ؟

- لنگر هارو دوس دارم . میشه راحت جمعشون کردو راه افتاد،من ازیه جاموندن بدم می آد.

-از بایکی موندن چی؟

-از باتوموندن هرگز .

-اگه گفتی دلم میخواد رو اون یکی بازوم چی خالکوبی

کنم؟                     

-نه ،چی؟

-یعنی نمی تونی حدس بزنی؟

-خجالت بکش ،اینجوری که نیگام می کنی حس می کنم چیزی تنم نیس . من یه زن شوهر دارم.

-شوهردار؟! برا این حرفا دیرنشده؟!!!!

-چاره ای نیس، همیشه یه جوری دیر میشه .

-بیا فرار کنیم .

-به کجا؟

-هرجا باشه .

-می تونم پسرم هم بیارم ؟

-نه

-چرا؟

-خب .... راستش .... راستش ......

-راستش چی؟

-اون .... اون ......

-اون چی؟

-اون پسرمن نیس

-پسر من که هست ، مگه نگفتی دوستم داری؟

-چرا ولی بزرگ کردن بچه یه مرد دیگه .... خب برام سخته ...می فهمی که؟

-آره می فهمم

-هی ،مادوباره بچه دارمیشیم .

-ما؟!

-آره ما .

-ولی بین ما همه چی تموم شد

-ازکی؟

-همین الان .

-ولی من دوستت دارم دیوونه .

-شوهرم بیشتر دوستم داره

-از کجا می دونی ؟

-گفتی بچه یکی دیگه رو بزرگ نمی کنی.

-آره ،هیچ مردی نمی کنه .

-ولی....

-ولی چی؟

-ولی شوهرمن کرد.

-یعنی ... یعنی میخوای بگی ...

-درست فهمیدی ،تام پسرادوارد نیست.

-یعنی تو......

-عزیزم تو تنها ملوان جذاب شهر نیستی .