كابوس/ حسين كهندل

چاپ تاریخ انتشار:



آدم‌هائی توی خیابان رختخواب گرم و نرمشان را رها کرده‌اند تا در کابوس شبانه من حضور به‌هم رسانند و مرا همراهی کنند. هر شب به سراغم می‌‌آید و وقتی‌ رهایم می‌کند که ملحفه‌ام خیس عرق شده است.

توی رختخواب خواب توی خواب می‌بینم آن‌قدر خواب که یک شب دیدم که خر شده‌ام و دارم زندگی‌ می‌کنم اما حالا گمان می‌کنم که در یک گورستان خانوادگی دفن شده‌ام و فقط می‌توانم فکر کنم. تنم آنجا زیر آن‌ تخته سنگ است و آرام آرام رنگ خاک بخود می‌گیرد. روشنایی و تاریکی‌ را احساس نمی‌کند چون بی‌خوابی به سرش زده است و دیگر هیچ‌وقت خواب نمی‌بیند. از رنگ و روی سنگ قبر و علف‌های هرز روییده بر روی آن‌ پیداست که که خیلی‌ سال است که مرده‌ام و آن‌ یک خر است که خواب می‌بیند من شده است و دارد زندگی‌ می‌کند.

مرز بین خواب و بیداری‌، مرده‌گی و زندگی‌، روشن آیی و تاریکی گم شده است. دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که گورستان من خیالی است و این خواب توی رخت خواب‌ها در شب و خر تو خر‌های روزانه واقعی. اما شکست سکوت گورستان با طنین ناموزون جیر جیرک‌ها در زیر نور مهتاب کمی‌ واقع‌تر از این ترافیک زمان‌کشی است که ذهنم را دزدیده است.

 

همه اتفاق‌ها:

چراغ قرمز راهنمایی که سال‌هاست سبز نمی‌شود، و انعکاس نور زًل زده آفتاب از نرده‌های سفید گورستان بر روی ماشین‌های پشت ترافیک، همه گواهی می‌دهد که بیدارم به غیر از مردی که قصد دارد از بالای برج بلند خیابان خودش را به پائین پرتاب کند.

عابرین پیاده رو کارهای مهم خود را رها کرده اند تا یک فیلم یا یک اتفاق مهییج را بدون بلیط تماشا کنند. قصد دارم کمکش کنم تا از این کابوس رها شود و همه‌چیز را دوباره وارونه و خر تو خر ببیند اما شک می‌کنم که توی رخت خوابش خواب می‌بیند یا واقعاً می‌خواهد خواب به خواب برود. به زحمت از میان ازدحام خودم را به نوک برج می‌رسانم.

از آنجا آدم‌هایی که از کنار میله‌های سفید کنار گورستان عبور می‌کنند کوچک‌تر از آن‌ که می‌پنداشتم به نظر می‌رساند.

از روی پشت بام آرام آرام به طرفش می‌روم تا دستش را بگیرم اما او بدنش را کنار می‌کشد و از نوک برج به سمت پائین هولم می‌دهد.

باد پشتم را خالی‌ می‌کند، جاذبه مرا به سرعت پائین می‌کشد و پیراهن سفید مرا از تنم در می‌آورد. آدم‌های پایین برج همراه با میله‌های سفید گورستان لحظه به لحظه بزرگ می‌شوند و تمام ذهنم را اشغال می‌کنند. دیگر فراموش می‌کنم که آنها آمده‌اند تا در کابوس شبانه من حضور به‌هم رسانند و مرا همراهی کنند. ثانیه‌ها که پی‌‌در‌پی‌ در توالی یکدیگر بر من تحمیل می‌شوند حتي فرصت خواندن سنگ قبر نوشته‌های گورستان را هم نمی‌دهند.

مغزم که می‌پاشد روی سنگ فرش خیابان دوباره زنده می‌شوم و خودم را توی رخت‌خواب می‌بینم که خر شده‌ام‌، خری که در یک گورستان خیالی خواب می‌بیند که من شده است. اما هنوز نمی‌داند که خواب است یا بیدار.