داستان «هم نوا» نویسنده «سعیده پاک‌نژاد»

چاپ تاریخ انتشار:

داستان «هم نوا» نویسنده «سعیده پاک‌نژاد»

 

تار را برداشت و به آغوش کشید. سرش را بلند کرد و رو به کلاس گفت: «عزیزان، درس امروز ما به جای این‌که مثل همیشه کار روی دستگاه بخصوصی باشه، مطلب دیگری‌ست. بحث بر سر یکی از معجزه‌های طبیعته. یا چه می‌دانم... شاید موسیقی. تار ساز صبوری‌ست که تا زخمه به سیم‌هاش نزنی، همچنان محجوب و ساکت باقی می‌مونه، وقتی هم که زخمه بزنیش، به‌شرطی که درست کوک شده باشه به نوا درمیاد... به نوا درمیاد تا فرکانسشو با تارهای ذهن و دل تو هم‌راه و هم‌سان کنه. درس امروز را باید با چشم دید، با گوش شنید و با جان درک‌اش کرد.»

   چند زخمه به سیم‌ها می‌زند. صدای موزونی کلاس را پر می‌کند.

   «این صدا می‌تونهبه‌تنهایی جای یک دستگاه یا دست‌کم گوشه‌ای را پر کنه. مثلاً بگیرید دستگاه ماهور را، یا گوشه‌ی بیداد را، یا کرشمه و نوروز صبا را. این سیم‌ها و صداها پیش هم که بنشینند، معجزه‌ای اتفاق می‌افته که موضوع درس امروز ماست.»

   استاد بلند می‌شود، می‌رود تار دیگری را از کنج کلاس می‌آورد. هر دو را پهلوی هم می‌گذارد. بعد خم می‌شود زخمه‌ی محکمی به سیم «سُل» تار اولی می‌زند. سیم با صدای دل‌انگیزی شروع به نواختن می‌کند. سپس بی‌درنگ کف دست‌اش را روی سیم می‌گذارد تا صدایش را بگیرد. اما صدا همچنان ادامه می‌یابد. سیم «سُل» تار دوم با همان نت به پژواک صدای تار اولی ادامه می‌دهد.