دلتنگي دودقيقه اي/ محمد ايراني

چاپ تاریخ انتشار:


مرد داشت در یخچال را باز می کرد. با صدای بلند گفت: عزیزم امروز بهترین روز زندگیمه. اگه بدونی با چه زوری مرخصی گرفتم. خدا می دونه تا حالا اینقدر خوشحال نبودم. فکر کن تو تو خونه منی. باورت می شه؟

مرد داشت با دستی لرزان شربت آب پرتقال را هم می زد.

من چه احمقی بودم که با بیرون کار کردنش مخالفت می کردم. اصلا کی گفته که زن ها نباید بیرون کار کنن اونم تو این وضع تورم. باورت می شه همین دو دقیقه که اینجا بودم دلم برات تنگ شده.

- دلم برات تنگ شده جونم...

مرد ترانه ای را زمزمه می کرد و با دو لیوان شربت وارد هال شد. ساکت شد و سینی شربت را که صدای لرزه لیوان هایش می امد، روی جا سیگاری، روی میز گذاشت.دو زن به شربت های ریخته شده روی فرش نگاه می کردند. یکی کنار کاناپه ایستاده و خجل. یکی کنار درب ورودی نشسته و مبهوت.