همهی اهل محل بهش میگفتن اصغر موجی. توی بخش روانی هم اسمش همین بود. حتی دکترش و مددکار هم گاهی از این کلمه استفاده میکردند. اما برای من حاج اصغر بود. حتی وقتی تمام روز سیگار میکشید و شبها از بخوابی به جنون میرسید، حتی وقتی با کوچکترین صدای افتادن یا شکستن چیزی از جا میپرید و تعادل روحیاش بهم میخورد و حتی وقتی هم اتاقیهایش محض خنده صدای شلیک گلوله در میآوردند و او میپرید زیر تخت تا پناه بگیرد. حتی وقتی میافتاد به جان آنها و تا جایی که میخوردند کتکشان میزد. حتی آن موقع ها هم برایم حاج اضغر بود. همان حاج اصغر آرام و مهربان قدیم، اما برای مردم مهم نیست که اون کی بوده یا چیکار کرده برای اونا، مهم اینه که چی هست و چه می کنه و این بیماری عصر حاضر
... آلزایمر.
چت از طریق واتساپ
دیدگاهها
مویدباشید...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا