3 داستانک از مجموعه داستان «سه مرد مرده» نوشته محمود خلیلی

چاپ تاریخ انتشار:

3 داستانک از مجموعه داستان «سه مرد مرده» نوشته محمود خلیلی

1 - مجنون و لیلی

همین که مجنون به هتل رسید، دفتردار گفت: خانم، صبحِ زود تسویه حساب کرد و رفت. مجنون هاج و واج به لیلی زنگ زد.

-    کجا رفتی لیلی؟

-    جایی دور از تو.

-    چرا؟

-    گفته بودی برای من به آب و آتیش می‌زنی؟!

-    ببین من همه برنامه‌هام رو کنسل کردم و اومدم، اون هم فقط به خاطر تو.

-    با هواپیما اومدی؟

-    پس می‌خواستی فاصله‌ی بندر عباس تا دُبی رو با شنا بیام؟!

-    مگه عیبی داشت؟

-    ببین من مجنونم، اما خر که نیستم.

-    دیگه نمی‌خوام ببینمت، حتا به من زنگ هم نزن.

-    به جهنم، فکر کردی اینجا لیلی کمه؟

و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین حکایت کرده‌اند که، مجنون هفته بعد با یک لیلی اهل دبی ازدواج کرد.

قصه ما به سر رسید، اما... لیلی به مجنون نرسید.


2- شلیک

به آسمان شلیک کرد و گفت:

بالاخره به هم می‌رسیم.

وقتی به جوخه سپرده شد، تازه فهمید که به هلی‌کوپتر رئیس جمهور شلیک کرده است.

سرش را به تیرچوبی اعدام تکیه داد. بالا را نگاه کرد و گفت:

دیدی گفتم به هم می‌رسیم.


3- صدقه

انگار باران بیشتر از او عجله داشت که این چنین تند می‌بارید. با شتاب از خیابان گذشت. شیشه‌ی عینک‌اش بخار کرده بود. خواست دستمالی پیدا کند که انگشت‌هایش توی جیب کت، به یک سکه خورد. یادش افتاد هنوز صدقه نداده است. از روی خط سفید برگشت. صندوق صدقات این طرف خیابان بود.

با جیغِ وحشتناک ترمز ماشین، توی هوا بود. با صورت کوبید به آسفالت. سکه‌ای قِل خورد و افتاد توی جوی آب، کنار عینک خرد شده، زیر صندوق صدقات.