زنگ انشاء
به چشم "گلی"، هم کلاسیاش"هاله"، هم زیبا بود و هم آراسته. لباسهایش، همیشه اتو کشیده و مرتب بودند، انگاری که تازه از فروشگاه خریده باشند. کفشهای سفید بنددار براق هاله، او را به یاد شاهزاده خانمهای قصهها میانداخت. یخه سفید گلدوزی شدهاش تو گویی مخملی از برف، که بر روی لباس مدرسه خوشرنگ آبی آسمانیاش نشسته بود. گلی به لباس مدرسه خودش نگاه کرد. گشاد، کهنه و بی قواره. دوست داشت ساعتها هاله همان جا بایستاد و انشا بخواند تا به او نگاه کند. به صورتش، به خط لبهایش، به حرکات سر، دست و برق چشمهایش.
هاله، انشایش را خواند و نشست. او نگاه تحسین برانگیز آموزگار و هم شاگردیها را به دنبال خود کشیده بود. چقدر مانتواش تمیز بود. گلی، نگاهی به مانتوی مدرسه خودش انداخت، گوشه جیبها از حال رفته و لبههای آن نامرتب و لوله شده بود. لبه پایین لباس تا خورده بود. لباس خودش نبود. لباس مدرسه دختر همسایهشان بود. دختر همسایهشان از او بزرگ تر بود و همسایهشان لباس مدرسه دخترش را به او داده بود تا بپوشد. او صبح به مادرش گفته بود که این مانتو را نمیپوشد. گریه کرده بود. قهر کرده بود. صبحانه نخورده بود اما مادرش اصرار کرده بود و یک سقلمه به او زده بود و مجبورش کرده بود که آن را بپوشد و گفته بود که این مانتو از مانتوی خودش خیلی بهتر است و هیچ عیب و ایرادی ندارد، فقط کمی بزرگ است.
ناگهان صدای آموزگار درگوش اش پیچید، گلی رجبی. با شنیدن اسمش، پوست صورتش کش آمد و ضربان قلبش بالا گرفت. خجالت میکشید با آن مانتو گل و گشاد و رنگ و رو رفته ای که توی تنش زار میزد، برود پای تخته و جلوی بچهها بایستد و انشاء اش را بخواند.
آموزگار: رجبی بیا پای تخته انشاء تو بخون.
گلی ایستاد و گفت که یادش رفته است که دفتر انشاء اش را بیاورد. با شنیدن این حرف، آموزگار سرش را به نشانه تاًسف تکانی داده و گفت: بشین. سپس با خودکار قرمزش در دفتر بزرگش علامتی گذاشت.
برای گلی خیلی گران تمام شده بود. نشست و به انشایی که شب گذشته دو ساعت وقت صرف آن کرده بود تا خوب، تمیز و خوش خط بنویسد نگاه کرد. دست خط اش به او دهان کجی میکرد. پیشانیاش را گذاشت لبه نیمکت و همان طور که دزدانه و بی صدا اشک میریخت، برگ انشاء اش را که شب قبل بارها خواندنش را تمرینکرده بود، از دفترش جدا کرد و سفت در مشتش فشرد. کاغذ مچاله شد. تعطیلات عید را چگونه گذراندید. گلی دیگر از تعطیلات عید چیزی بیاد نداشت.
دیدگاهها
داستان از فاصله طبقاتی می گوید اما می توانست بهتر باشد
تلاش شما قابل تقدیر بود
لغات و کلمات بسیاری قابل حذف است که باید حشو زواید کنید ، تا نثر شسته رفته شود
موفقیت یار شما
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا