این چیه؟
نمیدانستم. درواقع باورم نمیشد که وقتی سرگرم حرف زدن یا بحث کردن هستیم، بچهمان که سرگرم بازی کردن است و به نظرمان کوچک است و چیزی حالیش نیست، نهتنها ممکن است گوش بدهد، بلکه ضبط هم بکند!
برای گردش به یکی از شهرستانها رفته بودیم. مناظر خارج از شهر، برای رامین جالب بود و باعلاقه در سکوت تماشا میکرد.
موقع ناهار کنار جاده پهلو گرفتیم و زیر درخت پُر سایهای که جوی باریک اما پُر آبی از پای آن میگذشت، ایستادیم. ما، مشغول آماده کردن ناهار بودیم و رامین از دیدن فضای باز و درختهای بلند سپیدار و گندمزار زیبایی که کشاورزها نیمی از آن را درو کرده بودند، لذت میبرد.
چنددقیقهای نگذشته بود که رامین پیشم آمد و درحالیکه به الاغی که مشغول چریدن بود، اشاره کرد و پرسید:
- مامان این چیه؟
سرم را نیم چرخی چرخاندم و از اینکه آبلیمو ترش، بریدگی انگشتم را میسوزاند، با دلخوری گفتم:
- الاغ.
رامین مکثی کرد و یکقدم جلو آمد و خم شد صورتم را نگاه کرد و مظلومانه دوباره پرسید:
- مامان، این. این چیه؟
چشمهایش پر از تردید و سؤال بود. دستی روی سرش کشیدم و محل بریدگی را مکیدم و جواب دادم:
عزیزم. این حیوون اسمش الاغِ.
او که آن روز بهجز سگ و گربه و پرنده، حیوان دیگری را از نزدیک ندیده بود، آسوده از اینکه خصومتی در کار نیست، درحالیکه بهطرف الاغ میرفت تا بتواند آن را بهتر ببیند، با همان لحنی که شنیده بود، گفت:
- آره مامان. احمقِ بیشعور هم هست! ■
گلی
گلی را میشناسید؟ نه؟ چطور؟ گلی! که به تعداد روزهای زندگیاش سر زبانهاست و حالا زنی چهلساله است؟!
همان دختربچهای که جلوی خانهشان مشغول بازی بود و مردی! با نشان دادن عروسک، مانند طعمه او را تا خرابهای کشاند و بعد از تجاوز رها کرد و دو روز بعد پیدا شد و دو روزی که ربوده شد، کار خودش را کرد؟!
زنی که از صبح تا شب توی کوچه و خیابان میچرخد و کیسههای زبالههای ولو شده کنار سطلهای زباله را، جمع میکند و بیشتر هممحلهایها او را "گلی دیوونه" صدا میزنند. شناختید؟ حتماً دو سه همسایهای که بهتازگی به محله ما آمدند هم از سیر تا پیاز را میدانند.
جریان را گفتم که نه من لال بمیرم، نه شما بیخبر باشید از حادثهای که تا امروز نقل مجلس است.
آآآخخخیش، خیالم راحت شد.■
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا