" پرنده از باد مي هراسد من از پرواز تو اما از پرنده شدن! "
زن گفت : من نه ...تو آزرو كن!
مرد قاصدك راتوي مشتش جا داد و چشمهاش را بست : سياه...يه كلاغ ِ سياه !
زن اخم هاش توي هم رفت : واي ي ي...چه دلگير !!
مرد به تيغه ئ كوه چشم دوخت و به آفتاب كه آرام خودش را مي كشيد سينه ئ آسمان .
گفت : كبوتر ؟!
زن دست هايش را واكرد وگفت : من هم درخت ...
مرد تندي گفت : كه بيام رو شاخه هات ؟!
زن لبخند زد : اوهوم م م...
مرد دست هايش را جلوتر برد ٬ درست زير چانه ئ زن .
زن گفت : بوي شالي ميده دست هات !
مرد خنديد. زن گفت : شايدم بوي مترسك !!
مرد نخنديد . گفت : خوش به حال كلاغا !
زن شانه بالا انداخت . پلك هايش را روي هم گذاشت و نفسي عميق كشيد.
مرد انگشت به انگشت مشتش را كه باز كرد ٬ زن نفس اش را توي صورت قاصدك دميد : من...درخت...
تا چشم باز كند٬ مرد باقاصدك رفته بود و تنها چند پر سياه سياه توي هوا چرخ مي زد .
زن به خودش نگاه كرد و به دستهاش ؛ بوي شالي مي داد !
ايميل نويسنده:
دیدگاهها
راستش من هم با نظر آقای موسوی موافقم .ممنون از آقای رمضانی به خاطر داستان خوبشون
سپاس از اينكه داستانك اينجانب روي پيشخوان اين سايت بارگذاري شده.
جناب آقاي رضايي !
ابتداي داستانم با اين قطعه و با همين شمايل وفونتي كوچكتر از متن اصلي شروع مي شود :
" پرنده از باد مي هراسد
من از پرواز
تو اما از پرنده شدن ! "
......................................................
كه ظاهرا ازقلم افتاده است.لطف بفرماييد با ويراش واصلاح آن را مجددا بارگذاري نماييد.
با سپاس فراوان !
قاصدک داستان خوبی است با ساختاری درست و آگاهانه، به اندازه و با نثری تمیز.
فقط (البته جسارتا ) به نظرم بهتر بود داستان با دیالوگ مرد شروع می شد، یعنی از اینجا : ( مرد چشمانش را بست و گفت: سياه...يه كلاغ ِ سياه !) چرا که این جمله تمام تم داستان را در دل خود دارد و راست و مستقیم می رود سر مسئله ی داستان. این از ویژگی یک داستان خوب است که هر چه زودتر مسئله را مطرح کند.
ضمن اینکه حذف خط اول داستان و دیالوگ زن و نیز لو ندادن وجود قاصدک به تعلیق داستان خواهد افزود.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا