داستانک «اعداد سربه‌هوا» نویسنده «رضوان وطن ‌خواه»

چاپ تاریخ انتشار:

داستانک «اعداد سربه‌هوا» نویسنده «رضوان وطن ‌خواه»

یک که رفت پشت سرش دو، سه، تا... سی و گاهی سی‌ویک... و دوباره از نو! همین‌طور یک‌ریز مثل وروجک‌های قصه‌ها پشت کلۀ هم می‌روند؛ با خیالی تخت، راحتِ راحت! هرروز و ماه و سالی هم که سر راهشان سبز می‌شود، بی‌رحمانه مثل سیلاب می‌بلعند و می‌روند.

این اعداد هم برای خودشان عالمی دارند! یک‌به‌یک بی‌اجازه از تقویم می‌افتند و با باد می‌روند. خوش‌اند نه به کسی جواب پس می‌دهند، نه کسی را می‌شنوند. بعضی وقت‌ها هم، چنان حرف‌های پرمغز و حکیمانه‌ای از دهانشان بیرون می‌آید که ملت دهانش بازمی‌ماند. مثلاً چند روز پیش ده که برای خودش یکپارچه حکیم است، پوزخندی حوالۀ کسی که دائم ضربدر در تقویم دیگران می‌زد کرد و با لحن شاعرمآبانه­ای گفت: «رنگ و بوی تقویم شما هم می‌رود!» دوازده سرش را به تأیید تکان داد.

در همین موقع چهارده -که روح پهلوانی دوران قیصر و تختی را به ارث برده است- از دست یکی دو‌تا از آدم‌ها که از صف بیرون زده و دست و پای دیگران را لگد کرده بودند، بدجور کفری شده بود که نگو و نپرس! برایشان یال و کوپالی تکان داد و با صدای دورگه‌ای گفت: «دِ با مرام! لوطی! بُدو بُدو کجا می‌ری؟! دندون رو جیگر بذار! نوبت تو هم می‌رسه!... اما نه! انگار شما از اون آدمایی‌که می‌خای جَلدی توی تقویمت سبزی بپیچند یا شایدم از اونایی‌که خوش داری با تقویمش زودتر شیشه پاک کنند!...» داشت این‌ها را می‌گفت که پانزده دستی روی شانه‌اش زد و گفت: «دادا! برو جلو!... خودتو اذیت نکن! گوش اینها بدهکار نیست! انگار کر مادرزادند با معرفتا!» و راهش را گرفت و رفت. هفده که نفس‌نفس خودش را داشت می‌رساند گفت: «اینا اگه گوش شنوا داشتند، حال و اوضاعشون بهتر از این بود!» و با انگشت از سر تاریخ تا درست همان لحظه و همان‌جایی را که ایستاده بود، نشان داد.

بیست از آن عقب طوری که بقیه بشنوند گفت: «می‌فهمند، بالاخره یه روزی اوناهم می‌فهمند!» و صدایش در فضا پیچید و پیچید... و همگی باز از سر و کول هم بالا رفتند تا به انتهای برج برسند.

صدایشان در سرم می‌چرخید و می‌چرخید؛ راستی راستی که این اعداد خیلی زور دارند، آدم‌های زیادی را این وسط جا می‌گذارند و یا به تاریخ تحویل می‌دهند؛ این‌همه انسانِ سرخ و سپید و سیاه را به رنگ خودشان درمی‌آورند و در نهایت به یک شمارۀ ناقابل تبدیل می‌کنند و راستِ جاده زمان را می‌گیرند و سربه‌هوا و سوت‌زنان می‌روند.