جواب سلام داده نداده درآمد که «عجایب صنعتی دیدم در این دشت»
— بله؟
معلومم نشد در جواب حیرت مخاطبش که من باشم یا تالی منطقی ادامه صحبتش بود که...
چت از طریق واتساپ
جواب سلام داده نداده درآمد که «عجایب صنعتی دیدم در این دشت»
— بله؟
معلومم نشد در جواب حیرت مخاطبش که من باشم یا تالی منطقی ادامه صحبتش بود که...
چتر توی دست هام بود... زیر چتر هوای بی هوایی خوبی شده بود، حداقلش دیگر صدای داد و فریاد و نصیحت این و آن نمی آمد، باران تند می زد لبه کفش های کتانی م خیس شد...مثل تنش که از شدت همه دردهای آوار شده گر گرفته بود...
میگفت: "خواب دیده سامسا شده."
میگفت: " عجیبه که میدونستم دارم خواب میبینم و عجیبتر که هر چی زور میزدم بیدار نمیشدم."
زن در سالن نشسته بود. هوا گرم بود و پنكه سقفي با نرمي بالاي سرش چرخ مي زد. از آنجايي كه نشسته بود مي توانست نوك پاهاي شوهرش را در جورابهاي نخي با خطوط آبي وخاكستري رنگش ببيند.
کرۀ زمینِ رنگورورفتهای را که روی میز شکسته و کثیف اتاق بود، سفت بغل کرده بود و انگار میخواست آن را باچشمانش ببلعد.
گاهی از شدت حرصی که درخود زندانی میکرد، بهلرزه میافتاد و فریاد میزد: «همهاش مال منه. باید مال من میشد. یه زمانی بود. مال من بود.»
ساعت۶صبح بود٬باصدای زنگ موبایل از خواب پریدم.
چنگ زدم و موبایل را از روی پاتختی برداشتم و آلارم اش را قطع کردم.