داستان «قصه ی فضینه !» نويسنده«محمد پويا اسد سنگابي 4/5 ساله از شیراز »

چاپ تاریخ انتشار:

یه موشی بود یفت سوار فضینه ( سفینه ) شد . یفت تو هوا . اون بالا بالاها . موش های دیگه هم آمدند توی فضینه ش . بعد آتیش کشید بالا . یه بالش تو فضا بود نشستند تکیه دادند تخمه خوردند . نقاشی کشیدند . بعد فضینه خراب شد . اون بالا تعمیر گاه نبود .ولی درستش کردند . نقاشی ها رو هم چسبوندند به شیشه ی فضینه . ستاره ها اون جا کوچیک بودند . موش ها ستاره هارو گرفتندو شکستند .بعد دیگه آمدند پایین رفتند بازار خرید و ماه رو هم به همه نشون دادند.

                                           محمد پویا اسد سنگابی 4/5 ساله از شیراز