داستان 《عبرت》 نویسنده《امیرعلی آجرلو》

چاپ تاریخ انتشار:

amirali ajorloo

جک، عینک دودی‌ را برداشت و روی چشم‌های ریزش گذاشت. حس هکرها را به خود گرفته بود؛ انگار که برای (ام آی ۶) کار می‌کرد و روزی چهاربار سیا را هک می‌کرد.

لپتاب زغالی رنگ و قدیمی پدر را برداشت و آن را روشن کرد. علاوه بر اینکه رنگ لپتاب زغالی بود، واقعا بوی زغال می‌داد! دیگر وقتش بود که عوضش کنند؛ آخر، از سال ۲۰۰۹ تا الان که سال ۲۰۰۱ هستیم، هر روز ۳_۴ ساعت حداقل زیر دست بابا کار می‌کرد.

《روشن شو وسیله لعنتی!》

جک، خیلی آن دستگاه را درک نمی‌کر. آخر فقط ۲۰۰ مگابایت فضای خالی داشت. صدای ویندوز بلند شد. صدای ویندوز مورد علاقه من، ویندوز۷

جک گفت:《حالا شد یه چیزی》.

موس سفیدرنگی را به لپتاب وصل کرد. تنها دلخوشی پسرک در روزهای گرم تگزاس این بود که با موبایل جدیدی که پدرش مجبور شده بود برای کرونا بگیرد،《کالاف دیوتی》موبایل بازی کند و سر مادرش غر بزند که‌ ای‌ کاش او هم اهل بازی کردن با موبایل بود. جواب مادرش هم همیشه این بود:《ای کاش تو هم اهل کمک کردن به من در خانه بودی!》

پسرک تپل وارد برنامه تلگرام شد تایپ کرد: 《ر…سید ساز ج…ع…لی》یک ربات را انتخاب کرد و کانال‌های اسپانسر《بات》را دنبال کرد. جک، موهای طلایی رنگش را خاراند و دستش را در بینی خود فرو کرد و حاصل آن عمل زشت را به رکابی و شلوارکی قهوه‌ای که تنش بود، مالید. بعد با موبایل جدیدش به پیام‌های فروشنده اکانت《کالاف دیوتی》موبایل رفت. پوزخندی زد و گفت:《الان بدون اینکه پولی بدم، یه اکانت بهتر از سالیوان احمق دارم. اومده بهم می‌گه: اگر نوب نبودی اکانتت اینشکلی نبود که! (به آماتور بودن در دنیای گیمرها، نوب می‌گویند پ. ن: این حرف را به هیچ‌وجه نباید به گیمر گفته شود چون از هر فحشی براشون بدتره!)

قراره حسابی بسوزونمش! وای که چه حس خوبی داره که همه بهت حسودی بکنن! یه اکانت ۱۶۵ دلاری را مجانی صاحب بشم. تازه دیگه لازم نیست برای اینکه اون پول را از مامانم بگیرم ازش گدایی بکنم و هر روز آشغالا را به سطل آشغال کوفتی بندازم. آهان! این هم از رسید ۱۶۵ دلاری من.

عکس رسید را برای فروشنده فرستاد. فروشنده باورش شد که این رسید، واقعیه. ایمیل جک را گرفت تا اکانت را به نام اون بکنه که موبایلش زنگ خورد.

جک بود. شاکی گفت که:《کی به نامم می‌زنی اکانت رو؟ می‌خوام باهاش بازی کنم.》

مرد گفت:《الان دارم می‌زنم قطع کنی تمومه.》

وقتی تلفن را قطع کرد، دید که رسید مال سال ۲۰۰۶ هستش. سریع به شماره پسرک زنگ زد و گفت:《منو چی فرض کردی؟! هان؟!》

پسرک پرسید:《چی شده؟》

مرد پرسید:《 الان سال ۲۰۰۶ هستیم؟》

جک گفت:《نه》

فروشنده گفت:《توی رسید زده سال ۲۰۰۶! الان به جرج (پدر جک) زنگ می‌زنم. حیف رفاقت چندین ساله…》

فروشنده به پدر و مادر جک زنگ زد و کار پسرک را گزارش داد.

جک علاوه بر اینکه آن اکانت خفن را نگرفت، بلکه مجبور شد تا آخر تابستان به مادر خود تا آخر تابستان کمک کند.

داستان 《عبرت》 نویسنده《امیرعلی آجرلو》