قصه «حلزونِ مهربان» نویسنده «مریم قمی بزرگی»

چاپ تاریخ انتشار:

maryam ghomi

یکی بود یکی نبود،حلزونی باصدفِ قرمز رنگی در کلبه ی کوچکش که زیرِ یکی از بوته های جنگل بود زندگی می کرد.

حلزون دوستان زیادی داشت که او را صدفی صدا می زدند؛

صدفی در فصل بهار وتابستان به بازی کردن وغذا خوردن مشغول بود،صدفی با دوستان زیادی که داشت تمام فصل گرما را بازی می کرد وبرای غذا پیداکردن هم استعدادخیلی خوبی داشت چونکه حلزون ها حسِ بویایی وچشاییِ خیلی قوی دارندوبرای همین صدفی می توانست کلی غذاهای خوشمزه برای خود پیدا کند.

پروانه ها، زنبورها،قورباغه ها،همه صدفی را دوست داشتند،صدفی بسیار مهربان بود.

روزی از روزهاکه جلوی کلبه ی صدفی مشغول بازی بودند ناگهان، یکی از پروانه ها به روی زمین افتاد،همه دورِ پروانه ی رنگارنگ جمع شدند.

صدفی جلو آمد وگفت:«پروانه ی رنگارنگ ،دوست خوبم چیشده؟»

پروانه گفت:«یکی از بال هایم درد می کند.»

صدفی به بقیه پروانه ها گفت:«رنگارنگ را به کلبه ی من بیاورید ،من از او مراقبت می کنم.»

پروانه ها رنگارنگ را به کلبه اوردند.

صدفی از او مراقبت کرد تا رنگارنگ توانست پرواز کند.

وقتی رنگارنگ حالش خوب شد،به صدفی گفت:«دوست خوبم صدفی،ازت ممنونم که ازمن مراقبت کردی.»

صدفی هم گفت:«دوستای خوب به هم دیگه کمک می کنند.»

رنگارنگ پرواز کرد وبه لانه ی خودش رفت.

bozorgi

قصه «حلزونِ مهربان» نویسنده «مریم قمی بزرگی»