داستان كوتاه «رابطه» نویسنده «رادمان آقاهادی»، از آباده فارس

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

در جامدادی ده مداد، 2 پاک‌کن و 3 مدادتراش بودند. رابطه 10 مداد و پاک‌کن‌ها با هم خوب بود، اما رابطه تراش‌ها با هم خوب نبود. چون تراش نارنجی آتشی خیلی تند و فرز بود. دو تراش سبز و قهوه‌ای به آن تراش نارنجی حسودی‌شان می‌شد. آنها حقه‌های زیادی به‌کار برده بودند تا تراش نارنجی را از بین ببرند، اما موفق نشدند. 10 مداد و 2 پاک‌کن هرچه آن‌دو تراش را نصیحت می‌کردند فایده‌ای نداشت. آنها به کارشان ادامه می‌دادند، اما تراش نارنجی اهمیتی به حرف‌های آنها نمی‌داد و کار خودش را می‌کرد و مدادها را خوب می‌تراشید و بخاطر همین مدادها و پاک‌کن‌ها از او راضی بودند. همین‌طور کتاب‌ها و دفترها، چون او تراش تمیزی بود و روی آنها آشغال تراش نمی‌ریخت. روزی دو تراش نقشه کشیدند که خودشان بهترین تراش باشند و از دفتر املا سیمی که مخالف تراش نارنجی بود کمک خواستند. آنها با هم قرار گذاشتند که بعد از اینکه تراش نارنجی را از بین بردند فقط مدادها را برای نوشتن املا تیز کنند تا دفتر املا از همه دفترها تمیزتر باشد. شب وقتی همه خواب بودند دفتر املا، آخر سیم خود را توی دسته زیپ جامدادی کرد و آن‌را بالا کشید و جامدادی را دم در کیف برد و در آن‌را باز کرد.فردا صبح که پویا داشت به مدرسه می‌رفت تراش‌های بدجنس، تراش نارنجی را که خواب بود آرام از جامدادی بیرون آوردند و از گوشه زیپ کیف که کمی باز بود انداختند بیرون و تراش افتاد توی جوی آب.وقتی تراش نارنجی داشت توی جوی آب می‌افتاد از خواب پرید و دید تراش سبز از گوشه کیف به او پوزخند زد و با تمسخر گفت حالا برو ببینم توی جوی، آشغال‌ها را مثل مدادها خوب می‌تراشی یا نه؟ تراش نارنجی فریاد زد کمک کمک!! اما پویا داشت می‌رفت و صدای او را نشنید. تراش توی جوی افتاد در حالی‌که لجن‌ها توی درش رفته بودند و حالت خفگی به او دست داده بود با خودش گفت من باید تاوان بی‌خیالیم را بدهم. ای‌کاش وقتی که آنها مرا اذیت می‌کردند من به کتاب فارسی و علوم مشکلم را می‌گفتم تا تراش‌ها را ادب کنند. بخاطر اینکه من بی‌خیال بودم کتاب‌ها فکر نمی‌کردند مشکل جدی... وسط این فکرها تراش بی‌هوش شد. ولی دیگر کار از کار گذشته بود و پشیمانی هیچ سودی نداشت.

دو تراش بدجنس خوشحال شدند که پسرک آنها را ندیده است، اما کتاب ریاضی، که از صدای تراش سبز بیدار شده بود دید تراش‌ها و دفتر املا یواشکی دارند می‌خندند و به‌هم گفتند دیدی چطور تراش نارنجی را مثل زباله پرت کردیم بیرون!!! کتاب ریاضی باهوش که ماجرا را فهمید به آنها گفت چرا تراش را پرت کردید بیرون؟ دفتر املا که خیلی بدجنس بود کتاب ریاضی را گوشه‌ای پرت کرد. کتاب ریاضی جیغی کشید و از صدای او همه بیدار شدند.

دفتر مشق گفت اینجا چه خبر است؟ دفتر جمله‌نویسی که چشم‌هایش را به‌زور باز نگه داشته بود گفت دفتر ریاضی تو چرا جیغ می‌زنی و مارا از خواب ناز بیدار می‌کنی؟

کتاب ریاضی که بخاطر پرت شدن، سروصورتش کبود شده بود با بی‌حالی جواب داد، از دفتر املا و تراش‌ها بپرسید. حیف امروز که امتحان ریاضی داریم جای تراش نارنجی در جامدادی خالی است. کتاب علوم در حالی‌که به‌سمت جامدادی می‌رفت و نگاهش به‌سمت کتاب ریاضی بود گفت شوخی نکن تراش‌ها فقط او را کمی اذیت می‌کردند، نه به این شدت که که که و حرفش نصفه ماند وقتی‌که توی جامدادی را نگاه کرد. دفتر مشق گفت این دوتا تراش به‌تنهایی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. حتما کسی کمکشان کرده. کتاب ریاضی حرف او را قطع کرد و گفت کسی نیست جز دفتر املا همه نگاه‌ها به دفتر املا خیره شدند. آنها که به پته‌تپه افتاده بودند حقیقت را گفتند و چیزی نگذشت که همه از ماجرا باخبر شدند.

کتاب بخوانیم و بنویسیم که قاضی بود گفت باید دفتر املا 60 دقیقه توی جای تنگ بماند و تراش‌ها هم باید پیچشان را باز کنیم. املا و تراش‌ها اعتراض کردند اما کتاب بخوانیم و بنویسیم گفت باید همان‌موقع که داشتید تراش نارنجی را بیرون می‌انداختید اعتراض می‌کردید.

پویا وقتی دید تراش‌های کند پیچشان باز شده و تراش نارنجی گم شده تراش‌های باز شده را توی کیسه زباله‌های خشک انداخت و به پدرش گفت تا برایش تراش بخرد.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692