داستان «ملکه ی هفت رنگ و رز سیاه» نویسنده «ملینا مظاهری زاده» 9 ساله از مشهد

چاپ تاریخ انتشار:

در زمان های دورسرزمینی بود به نام «سرزمین گل ها». گل «هفت رنگ » ملکه ی گل ها بود. خواهر گل هفت رنگ؛ «رز سیاه» از ملکه ی هفت رنگ بسیار نفرت داشت وبه او حسادت می کرد از این رو می خواست او را پژمرده کند و الماس سرزمین گل ها را به چنگ آورد و خودش ملکه ی سرزمین گل ها شود.

در سرزمین انسان ها دختری بود که سرزمین گل ها را باور داشت ولی کسی حرف های او را باور نمی کرد. برای همین یک شب از پنجره ی اتاقش فرار کرد و به سمت سرزمین گل ها رفت. وقتی به کاخ ملکه ی هفت رنگ رسید، ملکه ی هفت رنگ همه چیز را از جمله ماجرای رز سیاه را برای دختر تعریف کرد. ملکه نقشه ای کشید که یک گل سفید را به جای خودش رنگ بزند و یک الماس تقلبی به جای الماس اصلی سرزمین گل ها بگذارد و در زمانی که رز سیاه مشغول از بین بردن گل هفت رنگ تقلبی و دزدیدن الماس تقلبی است، دختر را به خانه رز سیاه بفرستد تا شیشه ی عمرش را بشکند.

آن ها به کمک هم نقشه شان را عملی کردند و رز سیاه را از بین بردند. و سپس با دیگر گل ها به جشن و پایکوبی پرداختند و با هم شعر و آواز می خواندند:

ملکه ی ما زرنگه                   قشنگه و هفت رنگه