ما بچههای متولد سالهای 60 تا 1369 که به قول خیلی از دوستان، دهۀ سوخته هستیم و طعم تلخ جنگ، تحریم و مدیریت بی تجربۀ مدیران دورههای مختلف را به زور به ما چشاندهاند؛ با این وجود نعمتهایی داشتیم، که بچههای دهههای بعد از ما – با وجود برخورداری از نعمت دنیای مجازی، اینترنت و شبکههای ارتباطی – از آن محروماند.
وقتی نوقلمها و علاقه مندان به داستان نویسی در شهرستان نیشابور از من میپرسند داستانمان را کجا چاپ کنیم؟! متوجه میشوم آن نعمتی که ما داشتیم، بچههای حالا از داشتنِ آن محروم هستند.
داشتنِ آن نعمت، مدیون مردان و زنان جوان آن دوره است که در بحبوحۀ انقلاب و جنگ، آستین بالا زدند و با کمترین امکانات، مجله برای گروههای مختلف سنی در سراسر کشور منتشر کردند. از کیهان بچهها، پوپک، سروش کودکان، آفتابگردان شروع میشد و به سلام بچهها، سروش نوجوان، رشد نوجوان و بعد سروش جوان، جوانان امروز و پسران و دختران ختم میشد.
من از بچههای همان نسلم که داستانهایم را (که بیشتر به خاطره شبیه بود تا داستان) برای صفحۀ «پاسخ به نامههای داستانی» مجلۀ «سلام بچهها» و «سروش نوجوان» میفرستادم. بعد هم که بزرگتر شدم؛ داستانهایم را برای «جوانان امروز»، «اطلاعات هفتگی» و «پسران و دختران» ارسال کردم.
هنوز کنکور نداده بودم که داستانهایم را برای مجلۀ «اطلاعات هفتگی» صفحۀ «مسابقۀ بزرگ داستان نویسی اطلاعات هفتگی» که بانی آن استاد علی اصغر شیرزادی بود، ارسال کردم. در آن سنِ کم به ژانرهای جنایی و پلیسی، به قول معروف داستانهای آلفرد هیچکاک و آگاتاکریستی علاقه مند بودم. به خاطر دارم، یک روز در نیشابور با غریبهای برخورد کردم. وقتی اسمم را شنید. پرسید: «مصطفی بیان! همون که داستانهای پلیسیاش در اطلاعات هفتگی چاپ میشه؟!» در آن سنِ نوجوانی بر خودم بالیدم و تصور میکردم، دیگر نویسنده ژانر پلیسی شدم! بعدها، در صفحۀ پاسخ به نامههای داستانی در مجلۀ اطلاعات هفتگی (به قلم استاد شیرزادی) توصیه کردند، خودم را محدود به یک ژانر نکنم. همین راهنمایی باعث شد در نوشتنِ داستان خیلی پیشرفت کنم و بعدها متوجه شدم، هیچ استعدادی در نوشتنِ داستانهای جنایی ندارم؛ بلکه در نوشتنِ ژانرهای دیگر داستانی موفقتر هستم. این راهنمایی و راهنماییهای بعدی استاد علی اصغر شیرزادی باعث شد در
نوشتنِ داستان خیلی پیشرفت کنم و بعدها در سن بالاتر در دو نوبت داستانهایم برگزیدۀ «جایزه داستان نویسی مجلۀ اطلاعات هفتگی» شود.
این افتخار را داشتهام که با استاد علی اصغر شیرزادی چند بار تلفنی صحبت کنم. خدمتشان عرض کردم؛ هر چه آموختم در کلاسِ درس ایشان است؛ و هنوز هم میآموزم و نیاز به آموختن دارم. سال 91 ازدواج کردم؛ همسرم، سارا برایم توضیح داد. وقتی اسم خواستگار را از زبانِ مادرش شنید از خودش پرسید: «مصطفی بیان! این نام چقدر برایم آشناست.» بعدها متوجه شدم خانوادۀ همسرم از خوانندگان پروپاقرصِ مجلۀ «اطلاعات هفتگی» هستند و آرشیو کاملی از شمارههای منتشر شدۀ قبل از انقلاب هم در کتابخانۀ مخصوص پدرخانمم موجود دارند.
این مقدمه بابی شد برای نوشتن در مورد کتابِ جدید استاد علی اصغر شیرزادی. وقتی خبر انتشار کتاب «خداحاحفظ پدرخوانده» اثر استاد را از خبرگزاریها خواندم. سریع کتاب را سفارش دادم.
کتابی کم حجم اما سرشار از اطلاعات و دانش برای آموختن. درنگی بر شش رمان جهانی و نگاهی به داستان نویسی ایران که به تازگی توسط نشر خزه منتشر شده است. این گونه کتابها برای من بسیار ارزشمند است؛ زیرا معرفی بهترین رمانها و داستانها از نگاه یک نویسنده و مدرس داستان، که ثمرۀ سالها مطالعهاش را در یک کتاب منتشر کرده، میتواند برای جوانهای مثل من که علاقه مند به ادبیات داستان نویسی اند، بسیار بسیار ارزشمند باشد. این کتاب شامل 13 مقاله است که در دو بخش: «درنگی بر شش رمان جهانی» و «نگاهی به هفت داستان و داستان نویس ایرانی» به چاپ رسیده است.
در پشت جلد کتاب آمده: «خداحاحافظ پدرخوانده، گزیدهای است از مهمترین تحلیلهای مطبوعاتی علی اصغر شیرزادی، داستان نویس و روزنامه نگار پیشکسوت، دربارۀ ادبیات ایران و جهان.»
بخش اول، شامل درنگی است بر شش رمان جهانی: «عصر قهرمان» اثر ماریو بارگاس یوسا، «بازماندۀ روز» اثر کازئو ایشی گورو، «سرزمین گوجههای سبز» اثر هرتامولر، «جادۀ فلاندر» اثر کلود سیمون، «قاضی و جلادش» اثر فریدریش دورنمات و «بچههای آربات» اثر آناتولی ریباکوف. بخش دوم به بررسی آثار یا کارنامۀ ادبی نویسندگانی چون محمود دولت آبادی، محمدعلی علومی، یعقوب یادعلی و جلال آل احمد پرداخته است.
علی اصغر شیرزادی در مقالۀ معرفی و تحلیل رمان «جادۀ فلاندر» اثر کلود سیمون با عنوان «دشوار، پیچیده، مثل زندگی» مینویسد: «داستان، امروز در تعبیری کاملاً هنری، خودبنیاد است و فراتر از کشف و بیان واقعیت، حاصل صافی و تیزنگری هوشمندانه و حساسیت هنرمندانه و لایتناهی راستگویی و حقیقت جویی است.
این همان دغدغۀ همیشگی وجود و جان انسانی است که بی واسطه ارائه میشود تا به تنهایی – بی نیاز از هر تکیه گاهی در بیرون از قلمرو خود – برپا بایستد، برای زدودن زنگار خرافهها و پندارهای بی پا؛ بدون ریب و تصنع و لفظ فروشی و بدون زر و زیور و گل و بته و حفاظ و خرپا. و تازه، این تنها اشارتی است صمیمی و راستگویانه بر پایۀ مشاهده و در جهت درک موقعیت انسان و جهان، که در واقع دور از همۀ توهمات ادبی و ارزیابیهای سیاسی، اجتماعی و غیره، به خودی خود وجود دارد.»
در بخش دوم، علی اصغر شیرزادی، صاف و پوست کنده بدون تعارف در مورد آسیب شناسی داستان نویسی در ایران، علت افت و رکود داستان نویسی معاصر ایران و میان بارگی و ابتذال در ادبیات داستانی ایران میپردازد. همچنین به نقدهای تُند برخی منتقدان در هیبت «پدرخوانده» در سالهای اول انتشار رمان «کلیدر» اشاره میکند و در نهایت به کارنامۀ ادبی یعقوب یادعلی، محمدعلی علومی و جلال آل احمد میپردازد.
یکی از ویژگیهای بارز این کتاب قلمِ بی پرده و بی تعارف علی اصغر شیرزادی است. به عنوان نمونه در مقالۀ «خداحافظ پدرخوانده» به کارنامۀ داستان نویسی جلال آل احمد میپردازد و در زیر عنوان مقاله، درشت مینویسد: «جلال آل احمد؛ نویسندهای که داستان نمینوشت.»
نویسنده مینویسد: «به صراحت گفت که صرف نظر از مقالهها، گزارشها و حدیث نفسهایی که به سادگی و شاید بنا بر سلسله جنبانی غریزه در حد پیش داستان یا شبه قصه، با بهره گیری از تسامح آمیز از قالبهای قدیمی رمان و داستان کوتاه نوشته، چند داستان کوتاه او، از جمله جشن فرخنده، مشخصات یک داستان کامل را داراست. پس بدون هیچ تعارف مسامحه آمیز ریاکارانهای باید پذیرفت که بخش اعظم آنچه شادروان جلال آل احمد به عنوان داستان و رمان نوشته، دست کم در تعریفهای امروزی، اساساً داستان و رمان به حساب نمیآید.»
علی اصغر شیرزادی در ابتدای مقالۀ «داستان جستجوگران حقیقت و حکایت مقلدان و شعبده بازان» به بیت طعنه زنندۀ نظامی گنجهای: شب افروز کرمی که تابد ز دور / ز بی نوری شب، زند لاف نور؛ اشاره میکند و در ادامه مروری اجمالی به حواشی تاریخ معاصر داستان نویسی ایران دارد:
داستان نویسی به شکل نوین در ایران با ورود ترجمۀ شماری از داستانها و رمانهای فرنگی و نگارش «داستان واره» _ به کلی متفاوت با قصه و حکایت _ از سوی برخی روشنفکران ایرانی سفر کرده به خارج آغاز میشود؛ تا بعدها به شایستگی تمام عنوان و لقب پدر داستان نویسی ایران را نصیب ببرند.
در ادامه، نسل جوان و باقریحه ای چون صادق چوبک و ابراهیم گلستان وارد صحنه شدند که راه بندان های سانسور و کابوس وحشت، عرصه را بر آنها تنگ میکند. در این دوران به قول شیرزادی، شبه داستانهایی غالباً با درونمایه فرمایشی و شبه ایدئولوگهایی برای تبلیغ ایدئولوژی کاریکاتورنما قلم فرسایی میکنند. در همین دورانِ تاریک و آکنده از ابتذال، «بوف کور» صادق هدایت خلق میشود و ابراهیم گلستان و صادق چوبک، شماری از درخشانترین داستانهای تاریخ ادبیات داستانی ایران را مینویسند. افسوس در این دوران، داستان و رمانِ نوپای ایرانی، ابزار ایدئولوژی چپ و فرمان حزب استالین میشود و دهها نویسنده داستان و رمان واره هایی به تقلید از رمان «مادر» ماکسیم گورکی و «چگونه فولاد آبدیده شد» آستروفسکی مینویسند و چه آثاری که به سرعت دود میشوند.
در ادامۀ کج فهمیها، تفکر «نیهیلیسم سطحی» و «پوچ انگاری» فاقد مؤلفههای فلسفی کافکا و کامو پا عرصه میگذارند و مقلدان گورکی و آستروفسکی میشوند!
زمان بی وقفه میگذرد و این بار نوبت ارنست همینگوی و رئالیسم سوسیالیستی میشود. کج دارومریز و برداشت غلط و ساده انگارانه، مقلد کماکان ادامه میدهد تا اینکه انقلاب 57 رخ میدهد نوبت به مارکز و رئالیسم جادویی میرسد اما تب تند و فراگیر «رئالیسم جادویی» مثل «رئالیسم سوسیالیستی» هم نرم نرمک فرو مینشیند و شگفتا که «رمان نو» فرانسه با تاخیری چهل، پنجاه ساله! مطرح میشود.
بعد هم نظریههای ادبی فلسفی نامداران ساختارگرا، ساختارشکن، پسامدرن و پساپسامدرن و غیره به وفور ترجمه میشود. در پایان نویسنده مقاله مینویسد: «گویا هنوز نه نسل کرمهای شب تاب منقرض شده است و نه سوسکهای قاتل نابه کار به رنج گرسنگی از صفحۀ زمین محو شدهاند!»
خوشا که چهرههای نوتر در میان داستان نویسان نسل جدید مانند شهریار مندنی پور، اصغر عبداللهی، ابوتراب خسروی، علی خدایی، حسن شهسواری و یعقوب یادعلی با نوآوری و قدرتشان در کشف و خلق معنا و مهارتشان در کاربرد هر عنصر داستانی، همان اندازه ریشه دار، خودبنیاد و یگانهاند که هر یک از بزرگان نسلهای قبلی چنین بودهاند. کتاب «خداحافظ پدرخوانده»، نوشتۀ علی اصغر شیرزادی، توسط نشر خزه در 108 صفحه به قیمت 50 هزار تومان در سال 1401 منتشر شده است. ■