داستان «آدمها حساس ترند یا پرنده ها؟» نویسنده«فرهاد قبادی»

چاپ تاریخ انتشار:

farhad ghobadi

اتاق د وازده  متری کسری فقط شامل دوقفسه کتاب و یک میز کامپیوتر بود که درآن با دوست ِ قدیمیش، بیژن گرم صحبت بودند و گاهی پس از گفتنِ خاطره ایی می زدند زیر خنده.

ناگهان گوشیِ همراه بیژن بصدا درآمد. بیژن با عجله گوشیِ همراهش را از جیب کتش درآورد وآهسته گفت:" اَلو...آره... گفتم که میام پیش کسری."

بیژن رو به کسری کرد و گفت: "خانمم سلام می رسونه."

کسری با لبخند جواب داد: "ممنونم. سلام من رو هم برسون."

بیژن در گوشی همراهش گفت: "کسری هم سلام می رسونه. کاری نداری ...  باشه ...  باشه ...  باشه...  خداحافظ. "

بیژن گوشی را خاموش  کرد و در جیبش گذاشت و رو به کسری گفت: یه لحظه که از خونه بیرون میام  صد بار زنگ می زنه. خودت که در جریانی. مشکل از تیروئیدشه. عصبی بودنش دست خودش نیست. روزی یه مشت قرص می خوره. همه باهاش با مدارا رفتار می کنیم. دیگه عادت کرده ایم. بنظر من آدما از همه موجودات حساس ترند. به همین دلیله که بیماری عصبی از همه مریضی ها  بین آدما بیشتره."

بعد از مدت کوتاهی سکوت کسری گفت:  تو سی ساله  که منو می شناسی. میدونی که به  همه  جور حیوون و پرنده علاقه زیادی دارم و همه نوع حیوون از سگ و گربه و خرگوش و قناری و سهره و طوطی و مرغ و خروس داشته ام. بنظر من حیوونا  از انسان ها در مورد غرایز و احساسات خیلی حساس ترند. مخصوصا پرنده ها از همه بیشتر. انسان ها خودشون رو به به همه ی  فشارها و محدودیت های خانواده، محل کار،و جامعه عادت میدن. اما هیچ پرنده ای مرز و محدویت را نمی شناسه و تحمل نمیکنه. یه پرنده مهاجر نمی تونه مهاجرت نکنه.

بیژن گفت: نمی فهمم! چطور؟

کسری گفت: مثلا یادم میاد وقتی نیما بچه بود دو تا جوجه براش گرفتم. یکی ازاونها همون روزهای اول مُرد. اما اون یکی بزرگ شد وتبدیل به یه خروسِ سفیدِ قشنگ شد. نیما خیلی دوستش داشت و با هم بازی می کردند. به هم انس گرفته بودند.اما اواخرش  غریزه جنسی روی خروس فشار آورده بود و کم کم تقریبا به حالت دیوونگی رسیده بود. اگر کفشی روی زمین می دید با تلاشِ رقت آوری سعی می کرد باهاش جفت گیری کنه. حتی به ما حمله می کرد و با نوک و پا هاش محکم به ما ضربه میزد. چند بار به نیما حمله کرد که نیما سخت ازش آزرده خاطر شد و ازش می ترسید. خواستم یه مرغ بخرم تا از تنهایی دربیاد  اما نیما می گفت: دیگه ازش بدم میاد. خیلی بی صفته. بالاخره ناچار  شدم فروختمش.

بیژن گفت:  خوب، این مسئله ش  فرق  می کنه.

کسری گفت: فکر کنم ماجرای سهره ی خودم را برات بگم مسئله رو بهتر متوجه میشی. یه سهره خریده بودم. اون زمان پنجاه هزار تومان پول زیادی بود.واقعا سهره ی درشت، عالی و قشنگی بود. عیبش این بود که چون اونو تازه با تله گرفته بودند به قفس عادت نداشت. اولش خیلی بیقراری می کرد وخودش رو به دیواره های قفس می کوبید. کم کم از آزاد شدن ناامید شد. دونه کم  می خورد و روز به روز لاغرتر می شد. پرهای خودش را با نوکش می کند. مدتی گذشت دیدم با نوکش ناخن های پاهاش را می کشید و می شکست و زخمی می کرد  بطوریکه خونِ پاهاش کفِ قفس می ریخت. براش یه سهره ماده گرفتم ولی فایده نداشت. با دیدن وضعیتش دل اهالی خونه براش می سوخت.

یه روز با یه  خِبره ی  امور پرنده ها مشورت کردم و مشکل سهره را براش گفتم. در جواب گفت: "که این  سهره ی شما که میگی مدت زیادیه  به این صورت رفتار میکنه ، چطور بگم ، یه سهره مغرور و حساسیه و هیچوقت به قفس عادت نمیکنه. اگه آزاد نشه دیر یا زود میمره." با شنیدن این حرف ها واقعا نمیدونستم چکار کنم.

بیژن گفت:  بالاخره مُرد؟

کسری گفت: نه. یه روز دیدم در قفس بازه  و قفس خالیه. نمی دونم خانم اونو آزاد کرده بود یا بچه ها.  شاید  همه با هم آزادش کرده بودند.

بیژن با لبخند گفت: بعضی از آدما هم ناخن می جوند یا موی سبیل یا ابرویشان را زیاد می کنند. خوب ، دیگه من باید برم به قفسم .  خوب  نگفتی که واکنش تو در مقابل کار اونا چی بود؟

کسری با لبخند گفت: هیچ، خودم رو زدم کوچه علی چپ. بهشون گفتم که فکر کنم یادم رفته در قفس رو ببندم و سهره  فرار کرده...

داستان «آدمها حساس ترند یا پرنده ها؟» نویسنده«فرهاد قبادی»