ازش میخواستم به خیال خودش شمعی را فوت کند که برای جشن زادروزش روشن کردهاند ...
87 سال، 87 شمع!
یک بار برگشتم گفتم:
-بیخیال، این جشنها دلگیرند ...گذشتهمان را جلوی چشممان میگذارند و هی یادمان میآرند که تصمیم با ما است، دلت وا میرود که از آینده چه خبری بر میآید؟!
از کسی خبری نداریم که آیندهاش در زندگی ما چطوری وارد میشود؟!
بگذریم من که اینطوری چایی فوت میکنم تو هم این کاغذ را فوت کن تا چایی که سر عشق میخواستم با «ندا» میلش کنم کمی خنک شود!
«ندا» نمیداند که من هم سرِ همهی خیالهام شمعی گرفتهام و آینده خودش را به این سر خیالیها با من خنک کرده است!
دلم بین دوست داشتن و کارم مانده بود ... هر دو را باید با هم انجام میدادم!
یا کارم را بیشتر دوست داشته باشم یا ندا را!
در یک لحظه نمیشد دو تا دوستداشتن اندازهی هم داشت!
لیدا فوت کرد!
گفتم:
- اگر سؤال شخصی ازت بپرسم کمکم میکنی راستش را بدانم؟!
- فقط دیوار توی جوابهای من فضولی نکند!
- قول!
- دو جفت قول!
- معمولی است که زیادی ضمانت امانت را بخواهی! دندان و جگرت قرص باشد ظرف عاشقانه برات میآرم و هر اضافهای را خواستی خالی کن!
خنده و سرفه را با هم زد و چندتای دیگر که توشان حرف میزد:
- سؤالت را بپرس، پسرم!
- لیدا، عاشق شدی؟!
- فیزیوتراپی دلمان را میکنی که نفسمان بند بیاید یا کار میکنی که نفس بند بندمان راحت شود؟!
- با عاشقی خودم کار میکنم! دو تا هم اندازهی هم نمیشوند، عشق بیشتر از کاره! همیشه میگفتم: «عشق پُرکاره!»
- ریاضی و حسابش نکن!
- نفس بگیر و نگهدار! ..... نگهدار نگه دار نگه دار، نگهدار حالا فوت بلند!
- اووووف!
اووووف و چندتا سرفه پشت سرهم!
- لیدا، نفست را که بیرون دادی سرفهات آمد، این یعنی خیلی به خودت فشار آوردی، آرام این کار را انجام بده، فوت پر فشار نمیخواهم! فوت رو فقط بلندش کن ... بهش زمان بده! اینجوری: اووووووووووووف!
پوزشم را بپذیرید که میانهی این همه عاشقی، حرفها را علمی دور و تاب دادم!
بالاخره کمی هم کار است!
اینطور هم ادامه دادم:
- حساب و ریاضی هست ... چند تا نفس داشتی، چقدر نگه داشتی، چقدر فوت کردی ... همهاش ثانیه و شماره است! رقم رقمش، حساب! بیربط: حساب حساب است، کاکا بردار!
- معادل میزنی پسرم!
- نه! یکی بیشتر است!
روی همان کاغذی که داشتم، سمت راست نوشتم: کار، سمت چپ نوشتم: عشق؛ میانه را هم خالی گذاشتم! علامت بیشتر را برگرداندم سمت عشق!
گفت: عشقت که چپ شده؟!
گفتم: مالِ کی راست بوده؟!
- حال نگفتی مادر! عاشق شدی؟!
- چپی یا راستی؟!
- کدامش برات بوده؟
گفت: مالِ کی راست بوده؟!
گفتم: این که حرفِ من است؟!
- تو راست گفتی! مال من هم چپ بود!
- عشقِ چپیها، همیشه براندازه مادر!
- عشق چپی است! زمانه هم نمیشناسد، سر شاه و سلطان نمیداند، با دلها هم چپ است!
- شما هم عشقتان سیاسی به ادبیات خورده مادر! مثل یک رادیکال!
- راد، یه کال نبود! پخته شد رفت!
- راد اسم عشقِ شما است؟!
- عشقم؟! عشقم را رویش «فلق» خواندم، چشم حسود ترکاندمان! توی نعوذ حسود پیدا شد!
- چی شد؟
- فرامــوشم کرد!
- عشق دیگری پیداش شد؟!
- نه، فراموشی پیداش کرد!
- نفهمیدم مادر، چپ شدم!
- آلزایمر گرفت! سر شمع سالگردمان، روی چهلمیش! یادش رفت که زنشَم!
- چپ شد!
کارمان تا همین چپ بماند!