داستان «عشق بی تضمین» نویسنده «مریم نفیسی راد»

چاپ تاریخ انتشار:

maryam nafisirad

در اتاق سرد چشم‌هایش را که باز می‌کند. باز هردوی‌شان را می‌بیند. هر دو با چشم‌هایی گود افتاده و موهای ژولیده و ظاهری نامرتب، صورت خیس از اشک و لباس‌های خیس از خون جلو رویش نشسته‌اند. به‌یک‌باره تکانی می‌خورد و عصبی لیوان کنار تخت‌اش را برمی‌دارد و به سمت هر دو پرتاب می‌کند. هردو بدون توجه به این پریشان‌احوال برّوبر نگاه‌اش می‌کنند. 

تصمیم می‌گیرد که آن‌دو را نادیده بگیرد و به‌سراغ همسرش برود.
به‌محض بلند شدن از جایش، متوجه تغییری در اتاق می‌شود.
لباس‌ها و وسایل چپانده شده در چمدان و چمدان بسته‌شده. و همسری که با بی‌رحمی هرچه تمام‌تر رفته است.
همسری که بخاطر او... همه چیز خود را فدا کرد و حالا...
متوجه حلقه و یادداشت روی پیشخان می‌شود. 
با رنگ پریده و اشکی که از گونه‌اش رد می‌شود و به چانه‌اش می‌رسد و حالا روی کاغذ چکه می‌کند... یادداشت را می‌خواند:
_ عشق ممکنه با هرکسی اتفاق بیفته، اما تضمینی بر ادامه یافتنش نیس. 
جیغ می‌کشد. و حالا آن‌دو نیز پا به پایش گریه می‌کنند.
*
دو سال است که با عشق زندگی‌اش ازدواج کرده است.
و تقریباً خوشبخت است. این‌تعبیری‌است که خودش همیشۀ خدا استفاده می‌کند. چون همیشه یک‌چیز کم دارد... یک‌چیزی که نمود فیزیکی ندارد. فقط می‌داند آن‌را کم دارد و یا آن را کم ندارد و خودش آن را از خود کنده و دورریخته است.

 یک‌ماه بعد از عروسی‌اش سرو کلۀ این‌دو مهمان ناخوانده پیدا شد. بار اول که آن‌دو را دید هم ترسید و هم تعجب کرد و البته حس تعجب مغلوب حس ترس شد.
انسان است و بندۀ عادت شدن و کم‌کم این‌حس ترس برایش عادی شد. 
لباس‌های چروکیده‌شان خبر از اوضاع نابه‌سامان‌شان دارد.
به‌سمت‌شان می‌رود و هر چه به‌شان نزدیک‌تر می‌شود گویا بیشتر ازشان دور می‌شود.
طاقتش طاق شده، باید تکلیفش را روشن کند. در این خانه یا جای اوست یا جای این دو.
شروع به داد و بیداد می‌کند. التماسشان می‌کند که تنهایش بگذارند. به‌شان توضیح می‌دهد که هیچ‌وقت عمدی در کار نبوده‌ست، اما طبق معمول صدای گریۀ کودک گرسنه بالا می‌رود. 
پدر می‌خواهد تا کودک را آرام کند، اما بالای سر کودک که می‌رود صورت مثل گل سفید کوچک، حالا کبود شده‌است.
*
صبح زود درحالی‌که تازه از ماه عسل برگشته است با لبخند پهنی برصورت در منزل جدیدش را باز می‌کند. دو مأمور از ادارۀ آگاهی و یک‌کارشناس مشاوره و روان‌شناسی برایش توضیح می‌دهند که همسر سابقش درحالی‌که در بخش روانی بستری بوده، خودکشی کرده‌است. زن با چشمان وق‌زده جیغ خفیفی می‌کشد و بعد نفس راحتی می‌کشد.
هر سه مأمور نگاه پر از قضاوتی به او می‌کنند؛ چون فقط چند ماه است که نوزادش را از دست داده و حالا خبر مرگ شوهر سابق‌اش را دریافت می‌کند.
*
صدای آژیر پلیس تمام محله را برداشته است، مرد فریادکشان التماس می‌کند که اجازه دهند توضیح بدهد، اما تمام مدارک و شواهد علیه اوست، او طبق معمول نشئه و در حال غیرطبیعی بوده است.

طبق شواهد و قرائن او شب قبل نوزاد شیرخواره‌اش را خفه کرده و بعد هم زن ضعیف و رنجورش را به باد کتک گرفته بود. اما بعد از گرفتن تست‌ها و شهادت همسر، انگ جنون آنی به‌اومی‌زنند.
و مرد را به دلیل عدم پایداری ذهنی به تیمارستان منتقل می‌کنند تا تحت درمان قرار بگیرد.

چند وقتی‌است که دیگر سیگار کشیدن، دائم الخمر بودن، شب‌ها را به خانه برنگشتن شوهرش اذیت‌اش نمی‌کند؛
چون با عشق زندگی‌اش آشنا شده است.
خودش را قانع می‌کند که برای سروسامان گرفتن ازدواج کرده بود اما حالا بعد از ازدواج عشق زندگی‌اش را در وجود مردی دیگر پیدا کرده است.
نوزادش کنارش مدام ونگ می‌زند..
او پای تلفن، تمام حواسش به‌صحبت‌های معشوق‌اش است. 
صدای گریه اعصابش را به‌هم می‌ریزد.
پس بچه را شیر می‌دهد و در همان‌حال خوابش می‌رود.
صبح متوجه رنگ کبود نوزاد و نفس نکشیدنش می‌شود. با رنگ پریده و صدای لرزان و عرق سرد نشسته بر پیشانی و چشمۀ خشکیدۀ اشک با معشوقش تماس می‌گیرد.

معشوق سریعاً خود را به منزل اومی‌رساند. چنددقیقه‌ای مات‌شان می‌برد و سپس شروع به کتک‌زدن زن می‌کند. 
این‌گونه وانمود کردند که شوهر زن را بخاطر گریۀ بی امان نوزاد کتک زده و درعین حال که مست خواب بوده در خواب روی نوزاد غلت می‌زند و نوزاد را خفه می‌کند. درحالی که شوهرعربده می‌کشد که کار من نبود... کار من نبود... به تیمارستان منتقل می‌شود. و صدای عربده‌اش در صدای بلند اورژانس گم شد.

داستان «عشق بی تضمین» نویسنده «مریم نفیسی راد»