تمرکز کردن برای نوشتن دل واژهای درخور تنهایی پرهیاهو کار سخت و پیچیدهای است. متنی که وجود آدمی را به فراسوی معنای کلمات برده و در دنیای تعابیر اشارت گونه هستی سرگردان میسازد. به هر تقدیر سعی میکنم واژگان را کنترل شده و در قالب ساختار منظمی تایپ کنم تا دچار آفت شیفتگی در نقد نشوم.
اگر تعریف کلاسیک از هنر را پذیرفته باشیم که هنر دو قسم کلی دارد، هنر برای معنا و هنر برای هنر؛ هرابال این تعریف را میشکند و ساختاری بدیع ایجاد میکند که در هر جمله میتوان طبقه بندی هنر او را به گونهای متفاوت بررسی نمود.
برای نزدیک شدن به دنیای پرهیاهوی ذهن هرابال دو رویکرد کلی را جهت بررسی متن انتخاب کردم. بعد فردی و بعد اجتماعی.
بعد فردی:
در بعد فردی با اثری به غایت فلسفی روبرو هستیم. جایی که با تنهایی پر هیاهوی هانتای پیر در قالب چرخههای تو در توی رابطه بنده و خدا رو در رو هستیم. اگر مجازاً آسمان را در معنای پروردگار بپذیریم پس در لایه اول با خداوند در آسمان و تمامی موجودات رو زمین به عنوان بنده سروکار داریم. در لایه دوم با هانتا در زیرزمین و رییس او در بالای حفره زیرزمین جایی که تنها نور ممکن از آن به زیر زمین میرسد و تمامی ارتباط هانتا با رئیس و مواهب (کتب ارزشمند و نقاشیهای ماندگار) و رذایل (وسایل قصابی و ...) از طریق همین روزنه به او میرسد. لذا در لایه دوم رئیس در جایگاه خدا و هانتا در جایگاه بنده قرار میگیرد. اما لایه سوم موشهایی هستند که در زیر پای هانتا و در فاضلاب جریان زندگی کاملاً مفصل و شبیه به جامعه انسانی دارند. هانتا با بی رحمی و خونسردی موشها را در لابلای بستههای کاغذ در دستگاه خود از بین میبرد. در این لایه هانتا در جایگاه خدا و موشها در جایگاه بنده قرار میگیرند. پس با این تفسیر معنای یکی از کلیدیترین و پرتکرارترین جملات کتاب روشن میشود: آسمان از عاطفه بهرهای نبرده است!) البته یک لایه خدا و بنده دیگر وجود دارد که مرتبط با هانتا نبوده و آن رابطه مرد کولی با دو دخترک کولی است که به قول هانتا به آنها وعده بهشتی را میدهد که وجود ندارد)
هانتا در جمله پر تکرار دیگری که از رموز داستان و قلب تپنده آن است میگوید که سی و پنج سال است به کار کاغذ مشغول است و آن قدر این جمله را تکرار میکند که خواننده با تمام وجود تکراری بودن زندگی هانتا را لمس نماید. همچنین به این جمله مکرر میافزاید، من که ناخواسته دانش به دست آوردهام.با تکراری بودن چرخه زندگی و حضور دست تقدیر و جبر زندگی بیش از همه به یاد سیزیف می افتم.
هانتا سیزیفی مجسم است. هر روز کتابهایی را در دستگاه میریزد (سنگ بزرگ) و از دل این کتابها هر روز شاهکاری را از نابودی میرهاند (بقای زندگانی پس از فروغلتیدن سنگ بزرگ؛ هرچند از دید خدایان تنبیه سیزیف بود ولی کامو به ما آموخت که سیزیف در برگشت لبخند به لب دارد چون به پوچی تنبیه خدایان پی برده است)
دیگر نکته عجیب داستان لذت انهدام است. آیا در دل انهدام لذت فروخفتهای است؟ خدایان از انهدام بندگان و بندگان از انهدام خدایان لذت میبرند؟(تمثیل یکانگی خدا با بنده در تشخیص اشتباه استاد دانشگاه مشهود است جایی که او با یک کلاه ساده هانتا را با رئیسش اشتباه میگیرد)
هانتا اما از انهدام لذت میبرد. انهدامی که نه به معنای نابودی بلکه در راستای جاودانگی است. ازین رو بعد از رنگ باختن معنای زندگی به جای تن دادن به نقش کرگدن (اورژن یونسکو) خود را در مهمترینشی هستیاش به مرحله فنا میرساند. فنایی که گویی تجسم نیرواناست. او در برخورد با بعد ناهمگون اجتماع نیز در خواب با همین وسیله به جان شهر افتاده تا اصلاحی اجتماعی را رقم بزند.
هانتا با اینکه نیچه میخواند ولی به شدت از ابرمرد نیچه به دور است. نیچه از دو چیز گریزان بود: مسیحیت و الکل از دید نیچه ابرمرد نباید با خوردن الکل و خواندن متون دینی فریب زندگی را بخورد زیرا الکل درد هستی را کاهش داده و دین به آدمی امید واهی میدهد. ولی هانتا برای اینکه بتواند شغل به قول خود جنایتکارانه خود را ادامه دهد نیاز به الکل
دارد تا بتواند بهتر ببیند و بهتر فکر کند. گویی آبجو اکسیر آفرینش هنری اوست. در عین حال هانتا به مسیحیت هم متوسل میشود هرچند به هیچ وجه مذهبی نیست ولی در لحظه استیصال به تمثالهای مقدس پناه میبرد. پناهی که میتواند ذاتی و همانند دانش ناخواسته کسب شده بر اثر جبر جغرافیایی صورت پذیرد. (هانتا در قیاس بین لائوتسه و مسیح توصیفات زیبایی به عمل میآورد که هرچند در دفاع از مذهب نیست اما مانند نیچه به نقد مخرب آن نیز نمیپردازد)
بعد اجتماعی:
در بعد اجتماعی نیز هانتا را غرق یک تنهایی پر هیاهو میتوان دید. جامعه اطراف هانتا در حال تغییر است. بریگاد سوسیالیستی در حال همراه کردن جامعه با فضای کمونیستی حاکم است. اینجاست که هانتا دچار بیگانگی با جامعه میشود. او همانند شخصیت مورسو رمان بیگانه کامو احوال افراد جامعه را درک نمیکند و حتی زمانی که سعی میکند این جریان جدید را درک کرده و همرنگ جماعت شود از سوی رئیسش که در اینجا در نقش هیئت منصفه ظاهر شده، طرد میگردد.
جامعه کمونیستی سنتهای قدیمی را کنار میگذارد. سانسور، جان کتابهای تازه چاپ را میگیرد و کارگران همکار هانتا بجای آبجو شیر که نمود رشد و نمو است را میخورند. دستگاه پرس هانتا هم دیگر قدیمی شده و تکنولوژی جدید جای آن را گرفته. به همین سبب است که هانتا در رویاهش زوال جامعه را در قامت تخریب ساختار کمونیستی جدید شهر با پرس خود ترسیم مینماید.
جامعه جدید سوسیالیستی که دیگر جایی برای هانتا ندارد و شهری که مردمش از پانزده نسل قبل تحصیل کرده بودهاند حالا با شور و حرارت لذت انهدام آثار هنری سانسور شده را به نسل جدید خود آموزش میدهد.
مورسو بیگانه چون در ختم مادرش گریه و زاری نمیکند محکوم شده و وقتی آفتاب این حقیقت چشم او را می زند به مرگ محکوم میشود. هانتا هم زمانی که نمیتواند برای کار خود شیر بنوشد و لباسهای جدید بپوشد و بی رحمانه کار انجام دهد، کاری که به گفته او آنقدر ظریف است که نیاز به مدرک الهیات دارد؛ لذا محکوم به نابودی است اما هانتا این نابودی را جاودانگی میبیند و خود را در قامت سنکا و سقراط که با شکوه و وقار به استقبال مرگ میروند تجسم میکند. از این روست که از قول لائوتسه میگوید تولد بیرون رفتن و مرگ به درون آمدن است. ■