از وضوخانه بیرون آمده؛ کفشها را در جاکفشی گذاشتم و در حالیکه دکمههای آستینم را میبستم وارد مسجد شدم. موذّن اذان دوم را میگفت و دستگاه بخور از کنج مسجد عطر ملایمی را در فضا منتشر میکرد. چراغهای روشنایی سقف همگی روشن و اسپلیتها و پنکههای سقفی؛ آنجارا خنک کرده بودند. پشت سر امام جماعت؛ چهارردیف نمازگزار نشسته بودند و جلوی هر ردیف از آنها؛ پارچهای سبزرنگ به عرض یکوجب روی فرشها پهن بود و مهرها با فاصله روی آن چیده شده بودند. ردیف پنجم و در امتداد یکی از مهرها دوزانو نشستم. اندکاندک ردیف ما هم پر شد و بقیه پشت ما نشستند. اذان که تمام شد امام جماعت برخاست و در حالیکه عبا را روی دوشش مرتب میکرد؛ شروع به گفتن اقامه کرد. مکبّر جوان پشت به محراب و روبروی نمازگزاران میکروفونی در دست داشت و با گفتن دوبار (قدقامت الصلات) همه را به قیام دعوت کرد و متعاقباً گفت: (نیّت). نمازگزارها یکییکی از ردیف جلو به امام اقتدا کردند و با گفتن اللهاکبری بلند؛ به پشت سریها علامت میدادند که نوبت آنهاست. حمد و سوره و رکوع که تمام شد؛ نوبت به سجود رسید. شستهای پا و زانوانم روی فرش و دو کف دست طرفین مهر؛ پیشانی را روی آن گذاشتم و تا گفتم: (سبحان ربی الاعلی و به حمده) متوجه شدم که بوی مشمئزکنندهای از جورابهای نمازگزار جلویی به مشامم میخورد. با گفتن اللهاکبرهای متوالی مکبّر؛ سر از سجده برداشته؛ اللهاکبری گفتم و دوباره به سجده رفتم که اینبار سروگردن و شانههایم بیاختیار لرزید و نزدیک بود بالا بیاورم. مکبّر با گفتن (به حولالله) همه را به قیام دعوت کرد و مرا هم از آن برزخ نجات داد. حمد و سوره رکعت دوم را امام خواند و پس از آن مکبّر فرمان قنوت را داد. با خود فکر کردم که بااین وضع؛ چگونه نمازم را به پایان ببرم؟ به یکباره یاد یک فیلم مستند تلویزیونی افتادم که صیادان مروارید خلیجفارس را نشان میداد که با یک قایق به دریا رفته و وقتی به محل موردنظر میرسیدند؛ لنگر میانداختند. یکی از آنها در قایق میماند و بقیه با گرفتن یک نفس عمیق و سبد در دست؛ به اعماق آب غوص میکردند و در حالیکه نرمنرم نفس را بیرون میدادند؛ صدفها را از بستر دریا جمعآوری؛ در سبد گذاشته و به قایق برمیگشتند. نهیبی به خود زدم که منهم میتوانم. مکبّر فرمان رکوع و پس از گفتن (سمعالله ولمن حمده) سجود را نوید داد. نفس عمیقی کشیدم. بادهانی بسته؛ پیشانی را روی مهر گذاشته و ضمن گفتن (سبحان ربی الاعلی و به حمده) نرمنرم نفس را بیرون دادم. سجده اوّل که تمام شد؛ دستها را از روی زانوانم بلندکرده و با گفتن (اللهاکبر)ی غلیظ؛ نفس عمیق دیگری کشیدم و سجده دوم را هم به همین شیوه رفتم که الحمدالله جواب داد. مکبّر فرمان (تشّهد) را داد. باز مرغ ذهنم به پرواز درآمد که چقدر خوب بود اگر فقها؛ فتوا میدادند که جوراب هم از مبطلات نماز است. آنوقت همه بدون آن نماز میخواندند. به یکباره به یاد فرمایش پیامبر(ص) افتادم که همواره روی نظافت مسلمین تاکید میکرد و مخصوصاً برای نماز جماعت؛ چقدرسفارش کرد که دندانها را مسواک زده و بدن را با عطر و گلاب خوشبو کنیم! بهراستی چرا ما با تنبلی و سهلانگاری؛ باعث آزار و اذیّت دیگران میشویم؟! سجدههای رکعت سوم را هم به همین روش رفتم. تا اینکه بالاخره مکبّر با گفتن (إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما) پایان نماز را اعلام کرد. نفس راحتی کشیده و همآوا با بقیّه سه صلوات پیاپی فرستادم و همانطوری که دوزانو نشسته بودم؛ با بندهای انگشتان دستم مشغول تسبیح حضرت زهرا(س) شدم که ناگهان احساس کردم مایعی از جورابم عبور کرده و کف پایم راخنک کرد. با تعجّب سرم را که برگرداندم؛ چشمم به جوانی افتاد که با عطر کوچک جیبی؛ در حال اسپری کردن روی پای دیگرم میباشد. وقتی از کارش فارغ شد با لبخندی که حکایت از شرمندگیاش میکرد؛ با ابرو پاهایم را نشان داد و گفت: «ببخشيد آقا! غیرقابل تحمّل بود!!!»