از سوراخی که وسط پیشانیام ایجاد شده، روحم آرام، آرام از جسمم جدا میشود و به سمت بالا کشیده میشود دارم میبینم.
چت از طریق واتساپ
از سوراخی که وسط پیشانیام ایجاد شده، روحم آرام، آرام از جسمم جدا میشود و به سمت بالا کشیده میشود دارم میبینم.
عطا گفته بود:نود و نه هم کم است،باید هزاران سال باشد. من گفته بودم:مگر اهمیت دارد،چه یک روز چه نود و نه سال!
داغی آب او را به خودش آورد و فهمید که شیر آب گرم را باز کرده است. یک مشت آب برداشت و روی صورتش ریخت و شروع به سابیدن صورتش، که بیشباهت به نقاشی ناشیانهی کودک بازیگوشی نبود، کرد. رنگ قرمز رژش با آب مخلوط شد و چهرهاش را از آن چیزی که به نظر میرسید سرختر کرده بود.
جنگل پوشیده از برف شده بود.
مهران را اولین بار پشت چراغ قرمز چهارراه گلستان دیدم که ترانه عشق و فقط عشق را در ماشینش گوش می داد. من ماشین کناری سمت راستش بودم، مهران تا چشمش به من افتاد انگار که قلبش را در آینه دید، صدای آهنگ را بلندتر کرد.