«چیزها آن طور که به نظر میرسند نیستند!» «چه کسی واقعاً کور است؟» مردد بودم که متن را با کدام جمله از جملات بالا شروع کنم؟ با جملهی معروف اول یا جملهی دوم؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که فرقی نمیکند، چون همواره چیزها آن طور که به نظر میرسند نیستند و هرگز هم نخواهیم فهمید که چه کسی واقعاً کور است و بینای واقعی کیست!
گمانم بر این است که در این داستان کارور در خلق یک فضای عمیق معنوی در بستر اتفاقاتی به ظاهر ساده بسیارموفق بوده است. جملات موجزند و صریح و با دقت به کار گرفته شدهاند، مثلاً ما شاید داستان را با جملهای نظیر این شروع میکردیم: من و همسرم چند سالی بود که با هم زندگی میکردیم, همسرم دوست کوری داشت که قرار بود آن روز مهمان ما باشد (یا چیزی نظیر این) اما ببینید کارور چه میگوید و چگونه: «همان مرد کور، دوست قدیمی زنم، بله، خود او داشت میآمد...» جمله به نظر ساده، اما بسیار هنر مندانه است و دقیق، و تاکید هوشمندانه بر: بله خود او ... رنگ شاعرانهای هم به آن بخشیده.
هیچکدام از شخصیتهای داستان اسم ندارند به جز شهرها، مرد کور (رابرت) و همسری که به تازگی از دستش داده (بولاه). راوی از همسر سابق زن با نام (افسرش) یاد میکند و میپرسد: اصلاً چرا باید اسمی داشته باشد؟
مرد کور ظاهراً با همهی کورهایی که راوی میشناخته (و ما هم) فرق دارد، خوش پوش است و ریش دارد، عینک نمیزند و عصا به دست نمیگیرد و میتواند به سرعت بر همهی شرایط مسلط شود «...یک کور همه فن حریف تمام عیار...» و از این مهمتر توانایی عجیب او در برقراری ارتباطی عمیق با همسر راوی است، نوعی رابطه که جایش را در زندگی راوی و همسرش خالی میبینیم. مرد کور پرسیده بود که میشود صورتت را لمس کنم و او هم اجازه داده بود که این کار را بکند، و زن که گاهی برای اتفاقهای مهم شعر میگفت در این باره هم شعری گفته بود که چنگی به دل راوی نمیزد. در طی ده سال دوری زن با مرد کور صحبت میکند، ارتباطشان از طریق نوار و کلمات حفظ میشود. اما
پر واضح است که چیزی فراتر از کلمه و نوار آن دو را به هم وصل میکند: «میل به ارتباط». و این میل از کجا بر میخیزد؟ خاستگاه نهانیاش چیست و چرا؟ این حس، این کشش و تمایل به حفظ رابطه در زن نسبت به همسر اولش، به افسرش که از بچگی به هم علاقه داشتند پایدار نمیماند؟ چرا آن رابطه به خودکشی میکشد و در نهایت با جدایی ختم میشود؟
این تمایل را چرا در رابطهی راوی و همسرش (که عاقبت ازدواجشان نامعلوم است) را نمیتوان یافت؟ «مرد کورش» همه چیز را برای او میگفت، یا من اینطور فکر میکردم... . به رابطهی زن و مرد کور فکر میکنم، تا چه حد این رابطه از نظر کمی و فیزیکی نزدیک بوده است؟ هر چه بوده ظاهراً، بیش از سه ماه نپاییده، اما تاثیر باطنیاش سالهاست که در زندگی همه شخصیتها حس میشود، سنگین و انکار ناپذیر!
ما همه به ظاهر با هم ایم، اما در تلهی روابطی که در سطح میمانند و هیچگاه به عمق نمیرسند گرفتار آمدهایم، به ظاهر در کنار هم هستیم و زندگی میکنیم، اما تنها نامهایی را یدک میکشیم تا خویشاوندیمان را حداقل به خود ثابت کنیم.
راوی ما تنهاست، به تنهایی علف میکشد و به تنهایی به رختخواب میرود و البته کابوسهایش را هم تنها میبیند.
بر این باورم که وقتی مرد کور (رابرت) دستهایش را به صورت زن کشید، نه تنها جسم که عمق روح او را لمس کرد، این تماس، نه تماس جسم با جسم، که تماس جان با جان بود.
همهی ما نیازمند آنیم که نه تنها جسم که جانمان نیز لمس شود و این مهم (لمسجان) تنها از عهدهی افرادی اندک بر میآید ... . شاید افرادی از جنس «یک کور همه فن حریف تمام عیار»....
و اما این همه فن حریف بودن و تمام عیاری رابرت به من این اجازه (یا بهتر بگویم شجاعت را میدهد) تا باور داشته باشم که حضور مرد کور در منزل راوی، نه برای دیدن زن که برای دیدن او (راوی) بوده است. چنانچه در داستان هم زن به آرامی کمرنگ میشود (به خواب میرود) و رابرت
میماند و راوی، که او را «رفیق» هم، مینامد:
«...می دانم که پنجاه یا صد سال پیش صدها کارگر زحمت میکشیدند آنها را بسازند، البته همین حالا شنیدم، مردانی که از اول عمر روی آنها کار کردهاند زنده نماندند تا شکل نهایی کارشان را ببینند، از این نظر با ماها فرقی ندارند، رفیق، مگه نه؟...»
در اینجا (ماها) هم میتواند اشارهای به کور بودن راوی باشد: همهی ما کورها و هم اشارهای باشد ضمنی و زیرکانه به ما انسانها، به همهی ما انسانهایی که جزیی هستیم ناچیز از رویدادهای بزرگ و کوچکی که پیش از ما و پس ازما جریان داشته و خواهند داشت و هستی ما را شکل میدهند.
در واقع ما از آنچه که بر ما رفته و میرود چه می دانیم؟ در مقیاس وسیع تاریخی همهی ما کوریم.
به عنوان مثال ساخت کلیسای جامع فرانسه دویست سال طول کشید و معماران و دست اندر کاران نخستین را عمر کفایت نداد که پایان کار خویش، ببینند. و این قانون حاکم بر ساخت همهی بناهای بزرگ تاریخی است. ما که هستیم و تا چه میزان از میراث ژنتیکی روح و روان خود آگاهیم؟ تا چه حد فضایل و رذایل تاریخی بطن روح و جان خود (یا به قول یونگ کهن الگوهای) وجودی خود را میشناسیم؟
«.... دستم را پیدا کرد، همانی که باهاش قلم را گرفته بودم، با دستش دستم را مشت کرد، گفت: شروع کن رفیق، بکش، بکش، حالا میبینی من هم همراهت میآیم. درست میشود.»
«...هرگز فکر نمیکردی یک چنین اتفاقی در زندگی برایت بیافتد، هان، رفیق؟ خوب زندگی عجیب است همهمان این را می دانیم. حالا ادامه بده، ولش نکن...»
«...داریم یک کلیسای جامع میکشیم. من و او داریم با هم درستش میکنیم...»
«چشمهایم بسته بود. انگشتهای او انگشتهایم را که روی کاغذ حرکت میدادم هدایت میکرد. ... چشمهایم هنوز بسته بود، در خانهی خودم بودم. میدانستم، اما احساس نمیکردم که اصلاً در جایی باشم یا چیزی.»
«گفتم: واقعاً یک چیز درست حسابی از کار درآمد».
من کلیسای جامع را نشانهی سنت، ابتکار، نو آوری وخلاقیت میدانم که گاه البته با مایههایی از زشتی و پلیدی هم همراه است. تلاش پیاپی وهمگانی نسلهایی که ما را به این جا رساندهاند و همهی کسانی که ما با نقش هر چند اندک خود (یک آجرحتی) بر آیندهشان تاثیرگذار خواهیم بود. با خود فکر میکنم تا وقتی کورهایی هستند که توانایی آن را دارند که ازفاصله ای بسیار دور حتی، کلیساهای جامع درون ما را ببینند و به ما هم بیاموزند که چشمهایمان را ببندیم و ببینیم، میتوان به زندگی امیدوار بود.
خوب زندگی عجیب است همهمان این را می دانیم. ...ادامه بده، ولش نکن... ■
---------------------------------------------------------------------------------------------
خانه داستان چوک، با دورهای داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی و کارگاه ترجمه داستان
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
شبکه تلگرام خانه داستان چوک
https://telegram.me/chookasosiation
شبکه تلگرام خانه ویراستاران چوک
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
دانلود نمایشهای رادیویی داستان چوک
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
دانلود فصلنامههای پژوهشی شعر چوک