بیشک آرزوی هر نویسندهای است تا داستانهایی بنویسد که خوانندگان صفحاتش را بی وقفه بخوانند و ورق بزنند. اگر داستان جالب باشد و به خوبی روایت شود، خوانندگان برای مطالعه کنجکاو خواهند بود. درحالی که کنجکاوی خوانندگان مسلماً امری ضروری است، اما مدیریت کنجکاویشان تحت کنترل نویسنده است.
در مطالعه یک متن ادبی، تعلیق به وضعیتی در ذهن خواننده گفته میشود که اولاً خواننده نداند قرار است چه رخ دهد، ثانیاً بخواهد بداند و اهمیت بدهد که چه رخ خواهد داد. بخش دوم به اندازه بخش اول حائز اهمیت است زیرا اگر تمایلی پیدا نکند تا بداند چه رخ خواهد داد، و اهمیتی به آن ندهد احتمالاً کتاب را به پایان نرساند.
شناخت مخاطب پیش نیاز تعلیق
خواننده باید داستانتان را دنبال کند. اما این "باید" چطور امکانپذیر است؟ اگر انواع و اقسام معما، و گره افکنی و کشش را هم داشته باشید اما به احساسات خواننده ورود پیدا نکنید، داستانتان فاقد تعلیق موثر است. بنابراین نویسنده قبل از هر چیز باید مخاطب خود را بشناسد. اگر مخاطب نوجوان است، مباحث پایهای مانند صلح و جنگ و خوبی و ...(مسائلی که در این سنین در ذهن نوجوان نقش میبندد) را در داستان قرار دهید. اگر مخاطب بزرگسال است، مباحث عمیقتر اجتماعی مثل فقر و اشتغال و شعارزدگی و این قبیل را در متن داشته باشید. اگر مخاطب قشر و طرفداران ژانر خاصی مثل ادبیات کاراگاهی است، مسائلی مانند قتل و جنایت و معما پس زمینه کار باشد. اگر برای اقلیم خاصی مینویسید، یا میخواهید طرفداران آن اقلیم را جذب کنید، عناصر آن اقلیم را برجسته سازید. به عنوان مثال لی چایلد نویسنده رمانهای پلیسی کاراگاه جک ریچر، به اعتراف خودش برای جذب خوانندگان فرانسوی زبان، یکی از والدین کاراکترش جک ریچر را فرانسوی معرفی کرد تا بلکه فرانسویها برای مطالعه اثر جلب شوند (و موفق هم بود).
پیش بینی خواننده، بزرگترین دشمن تعلیق
قابلیت پیش بینی از طرف مخاطب، دشمن بزرگ تعلیق است. اما این بدین معنی نیست که نویسنده نباید خواننده را
مدام در گمانه زنی باقی بگذارد. بیشتر مخاطبان از اینکه در نهایت غافلگیر شوند و پیش زمینههای فکریشان به هم بخورد، خوشحال میشوند. بنابراین باید پیش زمینههایی را در ذهنشان شکل بدهند.
فراموش نکنید نفوذ به احساسات خواننده تنها پیش زمینه تعلیق است. برای تعلیق باید به طرز بی پروایی خواننده را به درون داستان بکشانید، و هیجان زدهاش کنید. حتماً وقایع داستان برای خواننده باید غیرقابل پیش بینی باشد. به عبارت دیگر تلاش باید اینطور باشد که خواننده دچار همان استرسی شود که قهرمان داستان گرفتار شده است. برای مثال وقتی این قهرمان در یک زیرزمین با سه دشمن خطرناک روبرو شده، مستقیماً وارد افکارش شوید تا در نتیجه خواننده به اندازه قهرمان داستان دچار وحشت شود.
باورپذیری در تعلیق
صحبت از زیر زمین و مواجهه با دشمن خطرناک شد، ذکر این نکته ضروری است که باید در این زمینه وسواس داشت که به سادگی پا را فراتر از حد تصور خواننده نگذاشت. طراحی یک فضای دلهره آور و ترسناک مطلقاً کار غیرادبی و غیرمنطقی نیست، اما نباید طی این فضاپردازی، در همذات پنداری خواننده خطا ایجاد کرد. گونه ادبی خود را مشخص کنید. اگر علمی تخیلی یا فانتزی یا رئال جادویی و این قبیل نمینویسید، ناگهان پروتاگونیست (یا آنتاگونیست تان) نمیتواند قابلیتهای کاراکترهای این رده از داستانها را بروز دهد. این مسئله در مورد فضا هم صدق میکند. بنابراین حفظ همدلی بین کاراکتر و خواننده دارای اهمیت است. اگر باورپذیری خواننده را دست کم بگیرید، در خوشبینانه ترین حالت ممکن (یعنی اگر خواننده با خود نگوید این بدترین داستانی است که تاکنون خواندهام) آن را طنز خواهد یافت. بالاتر از "زیرزمینی" صحبت کردم که قهرمانمان با سه نفر در آن گلاویز میشود. فرض کنید او به جای سه نفر، در برابر صدنفر قرار بگیرد و نهایتاً هم موفق شود آنها را شکست دهد. خود را جای خواننده بگذارید، آیا آن را باور میکنید؟
تاریکی
ضرورتاً با وحشتناکتر کردنِ عناصر داستانی، تعلیق بهتری به دست نمیآید. حتی از پلکان، میکروفون، سایهها، دوش حمام و … برای دلهره میتوان استفاده برد (کاری که هیچکاک، استادش بود). یکی از دَم دستیترین ابزارها در فضا برای ایجاد تعلیق، تاریکی است. کره زمین همیشه به دور خورشید میچرخد و طی شبانه روز یکبار به دور خودش هم میچرخد و بنابراین تاریکی شب یک رویداد طبیعی است. رویدادی طبیعی که میتواند دوست نویسندگان باشد. چرا اینقدر تاریکی مهم است؟ چون برای خلق هر فضا یا عنصر دلهره آور دیگری، باید روابط علت و معلولی محکمی را پایه ریزی کنید، در حالی که تاریکی شب این موقعیت خوب را به طور خودکار فراهم میکند.
در استفاده از تاریکی (و تمام ابزارهای دیگر تعلیق) نباید افراط گرایی کرد. یک شبانه روز هم برای ساعاتی روشن و برای ساعاتی تاریک است. وقتی تاریکی معنا پیدا میکند که روزی در کار باشد. کمی روشنایی، تاریکی را جذابتر میکند. وقتی تعلیق داریم که موقعیت عادی هم داشته باشیم. اما وقتی موقعیت تعلیق، به موقعیت عادی داستان تبدیل شود، آنوقت تاثیرگذاری اش را از دست میدهد.
اشارات مبهم
یکی از تکنیکهای بکار بردن تعلیق، اشارات جزئی و ایهام دار است. مسئلهای را به پس زمینه فکری خواننده تبدیل
کنید. سپس پای آن را به میان بکشید. مثلاً کاراکتر محوری داستان در ابتدا از رادیو میشنود که گروهی تبهکار شروع به سرقت اتومبیلهای پیکان جوانان کردهاند. از قضا او هم یک پیکان جوانان دارد. حالا در هر جایی از داستان وقتی او ماشینش را جایی پارک میکند و میخواهد از آن فاصله بگیرد، یک موقعیت بالقوه تعلیق دارید. مدام به پشتش نگاه میکند تا ماشین را نبرده باشند. یکبار میبیند غریبهای به ماشین نزدیک شده با عجله خودش را میرساند اما میبیند پارکبان است. حتی اگر دزد هم باشد مهم نیست. تعلیق را در زمان بین دیدن این فرد غریبه تا وقتی که به او برسیم و احراز هویت شود خواهیم داشت. اگر تا پایان داستان هرگز سرقت پیکان جوانان اتفاق نیفتاد باز هم مهم نیست. زیرا تعلیق در مورد روی دادن اتفاقها نیست، بلکه در مورد انتظار آن اتفاقهاست!
اطلاعات
مدیریت اطلاعات در داستان نویسی، نکته دیگری است که باید مورد توجه قرار گیرد. همه دنبال جوابند. ما از وقتی به دنیا میآییم میخواهیم بدانیم. این روند دائمی است. برای رسیدن به پاسخهاست که انسان صفحات کتاب را ورق می زند. پس اگر خیلی زود به خوانندگان تمام اطلاعات دهید، از انگیزه او برای ادامه مطالعه کم کردهاید. اطلاعات را به جا و به موقع و اگر توانستید تلویحی تقدیم به خواننده کنید.■