شعر «آینه» شاعر «سلیویا پلات» مترجم «طاهره دولت پورلاکه»

چاپ تاریخ انتشار:    ارسال شده در شعر ترجمه

tahereh dowlatpoor

نقره فامم و دقیق. بی تصوری پیشین

هرچه بینم در همان دم می بلعم بی درنگ

 

عین آن گونه که هست. بی که آلوده کنم به مهر و کین

جفاکار نیستم. صافم و صادق فقط

چشم خدایی کوچکم، چهار گوشه

اغلب اندیشه کنم بر دیوار

صورتی رنگ است. نقطه دار و لکه دار

ساعت ها نگاهش کرده ام بسیار

تو گویی بخشی از قلب و دلم هست. ولی می لرزد انگار

بین ما هایل شده تاریکی و چهره ها

ولی حالا من شدم دریاچه ای

که بر من خم شده یک زن تنها

درونم در جستجوی آنچه بوده

ولی رو می کند به شمع،

سپس آن ماه کذاب

و اکنون پشت او می بینم و باز

صادقانه بازتابش می کنم

تشکر می کند از من به اشکی

مهم گشتم برایش ، سر می زند بر بسترم و می رود باز

هر سپیده جای تاریکی را صورتش پر می کند

او در من غرق شد، دختری جوان و زیبا

و در من لحظه لحظه، مثل ماهی زشت و ترساننده

از او پیرزنی بیرون می آید از آب.