شعر «شوکران جوانی» ساناز لرکی

چاپ تاریخ انتشار:    ارسال شده در شعر سپید

zzzz

گفتا مرو این راه پر از رنج و فغان است/گفتم توندانی و سرانجام عیان است/من عاشق و ره عشق و وجودم همه پرشور/این شور و شرو شاعری وشعر نشان است.

 

گفتا به سرت تاج تباهی بنشانند/این آتش واین شور به جورت بستانند/گفتا که مرو صبح خماری وخموری/مستی شب و ساغر ومی را برهانند.

گفتم که تب عشق ندارد ره درمان/

تا وصل نباشد نرسد شور به سامان/گفتم تو چه دانی که چنین رفت وچنان است/گفتم که برو پیر مکن شکوه به هذیان.

آن در بگشودم و ره عشق بدیدم/درشوق وصال ابدی دوش دویدم/در شور جوانی و رسیدن به دل ویار/تاخط به خط ش رفتم واما نرسیدم.

در کنج خراباتی غم حال نشستم/اینک نه خمارم زغم ش لیک نه مستم/این رسم جوانی ست ندیدن نشنیدن/تا اینکه ببینم وبدانم وشکستم.