داستان ترجمه «عادت خواب» نویسنده «یاسوناری کاواباتا»؛ مترجم «مریم نوری‌زاد»

چاپ تاریخ انتشار:    ارسال شده در داستان ترجمه

maryam nooriizadeسردرد عجیب وآزاردهنده ای داشت. گویی موهایش کشیده می‌شدند. سه چهار مرتبه از خواب بیدار شد اما زمانیکه متوجه شد که رشته‌ای از تارهای موهایش که دور گردن معشوقش پیچیده شده است، کمی روی گردن او، رد موهایش، خش انداخته است، موجب خنده‌اش شد. صبح هنگام، گفت:-موهای من درحال حاضر بلنده!.. وقتی هم که باهم می‌خوابیم، واقعاً سرعت رشدش افزایش پیدا میکنه!

 

(بیصدا چشم‌هایش را بست.)

-من نمی‌خواستم بخوابم...اصلاً برای چی ما باید بخوابیم؟...بهرجهت ما عاشق و معشوقیم و به خاطر همین چیزا چاره‌ای جز خوابیدن نداریم...

یکشب درست وقتیکه ای همه چیز برای با او بودن، روبه راه بود، او می‌خواست چیزی را که مانند یک راز برایش بود با او درمیان بگذارد.

-تو بایستی به آدم‌ها بگی که هوای عشق رو داشته باشن چونکه بالاخره اونا مجبورن که بخوابن. عشقی که هرگز نخوابه ممکنه ایده‌های ترسناکی به سرش بزنه. و ممکنه افکار خبیثی به ذهنش خطور کنه...

-این اصلاً درست نیست!.. اولاً اینکه ما هرگز باهم نخوابیدیم. خوابیدیم؟...هیچ وقت هم خواب با خودخواهی جور درنمیاد.

حقیقتاً به محض اینکه چشمهایش سنگین بشوند او می‌بایستی دستش را بسراند به زیر گردن معشوقش...درحالتی کاملاً داوطلبانه و ناخوداگاهانه...البته معشوقه‌اش هم هیچ موضوعی را درپذیرفتنش دخیل نمی‌کند و بی چون و چرا این را می‌پذیرد. به صورتی که وقتی از خواب بیدار می‌شود حس می‌کند که دیگر دستهایش قادر به هیچ حرکتی نیستند.

-خب با این اوصاف من به کمک موهام، مثل باد می‌پیچیم و می‌پیچم و به دور تو و تورو سفت درآغوشم نگه می‌دارم و به خودم گره می‌زنمت!

درحالیکه آستین کیمونوی خواب معشوقش را دور دست خود می‌پیچید، محکم اورا درآغوش کشیده و هم زمان با غلبه‌ی خواب، دست‌هایش بی حس شدند.

-پس بنابراین بقول یه ضرب المثل قدیمی که میگه: من تورا با ریسمانی از گیسوان یک زن، بالا خواهم کشید.

همینجور که حرف می‌زد رشته‌ای از موهای سیاهش را به دور گردن او پیچاند.

آن روز صبح او (معشوقه) درهرحال به هرچه که او می‌گفت لبخند می‌زد، گفت:

-منظورت چیه از اینکه میگی موهات رشدش بیشتر میشه؟...موهات به هم ریخته به نظر میان، با شانه هم صاف شدنی نیستن!...

با گذر زمان ترتیب اتفاقاتی که افتاده بود را فراموش کردند. دراین شب‌ها حالا او درحالی به خواب می‌رود که گویی معشوقی درکار نبوده است. اما اگر بخواهد از خواب بیدار شود، یقیناً دستهایش مثل همیشه، اندام معشوقش را لمس خواهد کرد و به عکس دستهای معشوقش، اندام اورا...

اما، تاکنون هرچه کمتر نسبت به این موضوع متمرکز می‌شوند، این موضوع برایشان به چیزی مانند یک (عادت خواب) تبدیل می‌شود. ■

-------------------------------------------

خانه داستان چوک، با دورهای داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی و کارگاه ترجمه داستان

www.khanehdastan.ir

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

 www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

شبکه تلگرام خانه داستان چوک

https://telegram.me/chookasosiation

شبکه تلگرام خانه ویراستاران چوک

https://t.me/virastaranchook

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک

 www.chouk.ir/ava-va-nama.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

 www.chouk.ir/honarmandan.html

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

 http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک

www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

دانلود فصلنامه‌های پژوهشی شعر چوک

www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html